شناخت

جالب است! خیلی چیزها که تا همین چهار_پنج سال پیش برایم با اهمیت و جذاب بودند، امروز کم‌رنگ و بی اهمیت شده‌اند. با خودم فکر می‌کنم همان موقع هم اهمیت نداشتند این ذهن کوچک من بود که به مسائل بی‌ارزش اهمیت می‌داد.

این روزها در روابطم کنترل بیشتری بر احساسات و هیجاناتم دارم‌، می‌توانم بفهمم چرا گاهی حسی متفاوت و خاص را تجربه می‌کنم؛ می‌توانم هیجانات منفی را کنترل کرده و راهی بیابم تا از آن شرایط با آرامش عبور کنم.

آدمهای ارزان

چند هفته‌ی پیش جایی مهمان بودیم. یکی از میهمانان که آقایی حدودن پنجاه ساله بود درباره قطع روابطش با چند تن از نزدیکانش برایم تعریف می‌کرد، در حالیکه سراپا گوش بودم از برخی رفتارهای آدمهای بالغ متعجب شدم! پرسیدم: چرا با تو چنین رفتاری کردند؟ در جوابم گفت: چون آدمای ارزونی‌ هستن!

ساکت شدم. این عبارت در سرم می‌چرخید: آدمهای ارزان!

بعد این جمله‌ از حافظه‌ام گذشت: گران باشید. وقت و توجه‌تان را به آدمهای ارزان ندهید!

تراپی

چند روز پیش به حرفهای دخترم گوش می‌دادم. دلش پُر بود از رفتار بعضی از دوستانش!

گفتم: چیزی که می‌گویی در میان نوجوانان طبیعی است. تو مقصر نیستی، شروع سال تحصیلی جدید، رفتن به مقطع بالاتر و محیط جدید با دوستان جدید!

در بین نوجوانان از این اتفاق‌ها می‌افتد. گاهی تمرین کن نبینی و نشنوی. همیشه لازم نیست جواب بدهی. واکنش نشان دادن به حرف‌های بی‌ارزش یعنی اعتبار دادن به آن فرد و حرفهایش. یاد بگیر اینطور مواقع سَرت به کارت خودت باشد!

در ادامه گفتم: بیا بپذیریم عده‌ای هستند که به هر دلیلی رفتار، عقیده و وجود ما را دوست ندارند، زیرا ما در دایره‌ی تفکرات و فرکانس آنها نیستیم. ما مورد علاقه‌ی خیلی‌ها نیستیم؛ در عوض کسانی هم هستند ( حتا یک یا دو نفر) ‌که ما را دوست دارند و از ارتباط با ما خشنودند.

گفتگوی ما حدود پانزده دقیقه طول کشید اما چهره‌ی دخترم تغییر کرد. دیگر درهم و مغموم نبود. وقتی از اتاقش بیرون می‌آمدم با لبخند گفت: ممنونم، تراپی خوبی بود.

تلاطم

وقتی تلاطم را تجربه می‌کنم، ساکت می‌شوم. غُر نمی‌زنم زیرا می‌دانم در این نقطه از زندگی حتمن به این تلاطم نیاز داشته‌ام، حتمن نیاز بوده که از نقطه‌ی امنم کمی دور شوم و عمیق‌تر بیندیشم و با خِرد بیشتری گام بردارم. حتمن لازم بوده با ترس‌هایم روبرو شوم. حتمن آگاهی‌ام نقص داشته و باید بهبود یابد. وقتی ادعا می‌کنم که در مسیر رشدم پس باید سختی‌هایش را به جان بخرم. به قول حسین طاهری: 《اگر از میان درد رشد نکنی، درد رشد خواهد کرد. 》

کارهای شکوهمند

آیا نباید امروزم غنی‌تر از دیروز باشد؟ آیا نباید قوی‌تر شوم؟‌ وقتی می‌گویم قوی‌تر بعضی‌ها فکر می‌کنند یک فرد قوی باید خارق‌العاده و عجیب باشد! اما تعریف من از فرد قوی این است:

قوی کسی است که در فراز و فرودهای زندگی زمین می‌خورد، تَرَک برمی‌دارد، زخمی می‌شود، گاهی می‌شکند اما برمی‌خیزد، تکه های شکسته‌اش را کنار هم می‌چیند، از شکستش می‌آموزد و بزرگ می‌شود و بزرگ می‌شود.

چارلی مکسی در کتاب پسرک، موش‌کور، روباه و اسب نوشته : 《بعضی وقت‌ها بلند شدن و ادامه دادن کار شجاعانه و شکوهمندیه.》

و من شیفته‌ی کارهای شکوهمندم.

همینجور خوبه!

روبری آینه ایستادم. موهایم را سشوار کشیدم و صافِ صاف کردم. دو سالی می‌شود که از رنگ مو استفاده نمی‌کنم. تارهای سپید لابه‌لای موهایم‌ را که هر روز نمایان‌تر می‌شوند، دوست دارم. تونیک آبی رنگم را با شلوار راسته‌ی سفید و کفش سفید رنگ مخصوص پیاده‌روی سِت کردم، کیف کوچکم را بر روی شانه انداختم و از در خارج شدم. امیر توی لابی منتظر بود. نگاهش بر روی چهره‌ام ثابت ماند. گفت: میکاپ؟ با لبخند گفتم: همینجور خوبه.‌

سریال‌های زبان اصلی

یکی از سرگرمی‌هایم دیدن سریال‌های آلمانی، انگلیسی و آمریکایی با زیر نویس فارسی است. به نظرم اینکه دوبلرها جای هنرپیشه‌ صحبت کنند از جذابیت سریال‌ها می‌کاهد. زیر نویس را ترجیح می‌دهم. سریال آلمانی دارک با اینکه درکش سنگین بود اما جذاب و خاص است.

هدیه تولد

اهالی رشد می‌گویند: 《اگر رشد کنی و شخصیتت را گسترش دهی به طرز شگفت‌آوری اطرافیانت هم تغییر می‌کنند و با تو همسو می‌شوند.》

اوایل باورش برایم سخت بود اما ادامه دادم نه به این دلیل که اطرافیانم تغییر کنند، به خاطر اینکه به ارزش خودم پی بردم و فهمیدم من لیاقت رشد و بهتر زیستن را دارم. من این پتانسیل را دارم که فردی رشدیافته‌ و عمیق باشم. هر چند انتظارش را نداشتم اما با تغییراتی که در خلق و خو و رفتار همسر و فرزندانم رُخ داد، شگفت‌زده شدم. سپس دریافتم به مسیر درستی قدم گذاشته‌ام.

چند روز دیگر تولدم است؛ همسر بی‌نظیرم هدیه‌ی فوق‌العاده‌ای به من داد. دوره‌ی بیست و ششم کلاس خودشناسی و عرفان با تدریس ایمان سرورپور؛ بله، این است تاثیر گام نهادن در مسیر توسعه‌فردی.