آیا تا به حال به واژه‌ی ساختن فکر کرده‌اید؟

با شنیدن این کلمه چه حسی در شما ایجاد می‌شود؟

احساس سنگینی بار مسئولیتی و یا انجام کاری زمان‌بَر و سخت؟

شاید هم فکر کنید بستگی دارد ساختن چه چیزی باشد؟

اگر برای ساختن یک وسیله فیزیک‌مان را درگیر کنیم تنها خستگی جسمی به دنبال دارد که پس از مدتی با استراحت برطرف می‌شود.‌

به نظر من از میان ساختن‌ها، ساختن خود از هر ساختنی دشوارتر است.

آدمی از زیرو رو شدن حال و احوالش دوری می‌کند. دوست ندارد امنیتی که در تاروپود روزمرگی‌هایش رخنه کرده، جایش را به تشویش دهد. او تنها به بقا فکر می‌کند. از اینکه همه چیز به هم می‌ریزد غمگین، افسرده و منفعل می‌شود. اما نمی‌داند ساختن خود از یک به هم ریختگی آغاز می‌شود.

برای ساختن اول باید حسابی به هم ریخته شوی. باید ستون باورهایت متزلزل شوند. باید آنچه سالهای سال در افکار و عادت‌هایت ساخته بودی فرو بریزد تا با شناخت، درکی بدیع و نگاهی متفاوت از نو شروع به ساختن کنی.

انسان نوین و خردمند کسی است که دانسته‌های به روز را به خدمت گرفته و آگاهانه دست به انتخاب بزند.

اگر طالب رشد و ساختن هستید نباید مثلِ شش ماه قبل فکر کنید. همه چیز در اطراف و زندگی ما رو به تغییر است. اگر توقف کنیم، کپک می‌زنیم.