این روزها به کُندی سپری می‌شوند. اندوه هر روز صبح قبل از من از خواب بیدار می‌شود، در خانه می‌چرخد و پا به پای من می‌دَود. گاهی درِ گوشم پچ‌پچ می‌کند، شلوغ و مبهم! و گاهی با تلنگری دردناک یادآوری می‌کند‌ که هنوز وسط تارهای خاکستری رنجم!

به تجربه آموخته‌ام، وقتی همه چیز فرو می‌پاشد چاره‌ای نیست باید وسط رنج و اندوه چادر بزنم و همانجا بمانم؛ اتفاق‌ها می‌افتند تا مرا به خودم نزدیکتر کنند تا با تنهایی‌ام بیشتر خو بگیرم تا جنس اندوهم را بشناسم و بفهمم چرا اینجایم!

چاره‌ای نیست، هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم دست در دست اندوهم کارهای روزمره‌ی داخل و خارج خانه را انجام می‌هم. گاهی برای کاری از این سر شهر به آن سر شهر می‌روم در حالیکه اندوهم همراهم است. گاهی مسیری را پیاده می‌روم و اندوهم را به دوش می‌کشم و غروب وقتی خسته برمی‌گردیم اندوهم لبخندی می‌زند و روی کاناپه لم می‌دهد، او اینجاست، کنارم و خیال رفتن ندارد.

پُما چودرون در کتاب وقتی همه چیز فرو می‌پاشد، گفته:

تقلا و کوشش برای به دست آوردن امنیت، مثل تغییر وضعیت پای‌مان در تمرین مدیتیشن هیچ چیزی جز شادی و خوشحالی زودگذر به همراه نمی‌آورد. چهار زانو نشسته‌ایم و پاهای‌مان درد گرفته است بنابراین آنها را حرکت می‌دهیم احساس می‌کنیم، “آخیش چه آرامشی!” و دو دقیقه بعد دوباره می‌خواهیم به خودمان حرکتی بدهیم. مدام در جستجوی خوشی و راحتی هستیم، و رضایتی که به دست می‌آوریم آنی و بسیار کوتاه مدت است. 

باری، رنج هیچگاه ما را ترک نمی‌کند و این ما هستیم که باید یاد بگیریم با اندوهمان زندگی کنیم!

اندوه به ما می‌آموزد به زندگی به اتفاقات به روابط و ترس‌ها و امیدها عمیق‌تر بنگریم و با این نگرش ادامه دهیم که، هیچ چیز دائمی نیست و همه چیز در حال تغییر است. نمی‌توان به زور دست اندوه را گرفت و از خانه بیرون انداخت.

وقتی تصمیم می‌گیریم تجربه‌ای جدید به زندگی‌مان اضافه کنیم این تجربه بی‌ رنج نخواهد بود. تجربه‌ها با خود رنج و درد به همراه می‌آورند. این ما هستیم که سختی تجربیات را با اندوهشان می‌پذیریم، یعنی باید بپذیریم و گرنه بخش بزرگی از ارزشمندی تجربه را از دست خواهیم داد؛ زیرا با پذیرش و درک اندوه‌مان رشد را تجربه خواهیم کرد. هیچ‌کسی با شادی و خوشی مداوم رشد را تجربه نکرده!

درکِ دردِ ناشی از تجربیاتمان موجب رشد ما خواهد شد.