یکی درسهایی که در مواجهه با موقعیت‌های پُرتنش و افرادی که قصدشون عصبانی کردن و یا توهین به طرف مقابل هست گرفتم؛ اینه که در اینطور مواقع کاملن هوشیار باشم و آگاه به اینکه طرف قصدش فقط عصبانی کردنِ من هست.

الان که دارم این مطلب رو می‌نویسم دست کم دو سه مورد به خاطرم اومد که طرف سعی کرده با یک حرکت یا بی‌احترامی خشم و عصبانیت منو تحریک کنه تا من عکس‌العمل نشون بدم و بعد به دیگران بگه: ببینید، خوب نگاهش کنید. شناختیدش چه آدم مزخرفیه!

اما، خوشبختانه عکس‌العمل من در اینطور مواقع سکوت و کنار رفتن بوده. سعی کردم در اینطور مواقع یک خلاء به وجود بیاورم تا از دایره‌ی دید و توجه اون شخص و اطرافیان دور بشم. معمولن به چرایی رفتار طرف فکر می‌کنم و سعی می‌کنم دلیل کارش رو بفهمم.‌

ارتباطم رو برای مدتی کم‌رنگ یا قطع می‌کنم و هیچ نظری نمیدم و انتقادی نمی‌کنم. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده.

چند شب پیش یک جمله دیدم از پدرام سلطانی که در حوزه اقتصاد فعالیت داره. نوشته بود: 《زبان قدرت سکوت است.》

نمی‌خوام بگم همیشه و همه جا سکوت نشانه‌ی قدرت هست؛ نه. گاهی سکوت‌کردن و مسئله رو به بعد موکول کردن درست نیست. بعضی چیزها رو میشه در وقت مناسب با طرف مقابل گفتگو کنیم اما بعضی مسائل باید همون لحظه گفته بشه.

مثلن دیروز توی سوپر مارکت بودم. فروشنده اجناس رو حساب کرد و کارتم رو بهش دادم و توی دستگاه کشید.

وقتی از فروشگاه بیرون اومدم حس کردم فروشنده یه جا اشتباه کرده. با اینکه قبلش از باشگاه اومده بودم و حسابی خسته بودم، تردید داشتم برم خونه و فردا بیام بهش بگم که بنظرم اشتباه کرده و حدود ده هزارتومن اضافه کارت کشیده. اما بعد گفتم نه همین الان برمیگردم و بهش میگم. دو تا کوچه رو دوباره برگشتم و بهش گفتم: 《لطفن یکبار دیگه اینها رو حساب کنید. 》حساب کرد و گفت: بله اشتباه شده، ببخشید و بقیه پول رو برگردوند.

اما جاهایی هم بوده که همون لحظه چیزی نگفتم و روز بعد یا چند روز بعد درباره‌ی اون مسئله گفتگو کردم. چند ماه پیش از یکی از دوستانم که فروشگاه اینترنتی داره لوازم آرایشی بهداشتی خریدم. از همه‌ی خریدهام راضی بودم به جز یک شامپو که با توجه به قیمت بالایی که داشت اصلن کیفیت نداشت. دو بار استفاده کردم و به دوستم چیزی نگفتم. چون چندین سال بود که با هم ارتباط داشتیم با خودم فکر می‌کردم حالا یه شامپو ارزش نداره من بخوام چیزی بگم. بعد فکر کردم بهش بگم بهتره چون توی پیج اینستاگرامش که تبلیغ اجناسش رو میذاشت این شامپو رو هم مدام معرفی میکرد. وقتی مشتری‌ها متوجه کیفیت این شامپو بشن خب، دیگه خرید نمیکنن و این اصلن به نفعش نبود.

بعد از یک هفته بهش تلفن کردم .اول به خاطر کیفیت دو سه قلم از اجناسش تشکر کردم و گفتم که از خرید اونها خیلی راضی‌ام و به چند نفری پیشنهاد دادم و بعد درباره شامپو بهش گفتم.

وقتی شنید عذر خواهی کرد و گفت شامپو رو بیار و معادل مبلغی که برای شامپو پرداخت کردی هر جنس دیگه‌ای که میخوای بردار.

 

به نظرم اینکه کجاها سریع عکس‌العمل نشون بدیم. کجا سکوت کنیم و کجاها کمی فکر کنیم و بعد اگه انتقادی داریم رو بگیم باعث میشه توی روابط‌مون افرادی که همسو و هماهنگ با ما هستن ماندگار بشن. و اونهایی که با روحیات و منش ما همخوانی ندارن از دایره‌ی روابطمون حذف بشن.

در ضمن یک سری افراد هستن که اصلن وجوشون در زندگی‌مون مهم نیست. می‌خوان خودی نشان بدن و نظرشون اصلن مهم نیست در این شرایط بهترین گزینه سکوت است.

مثل این خاطره‌ی من: چند روزی بود که در پهلوی سمت چپم دردی حس میکردم به دکتر مراجعه کردم.

دکتر سوالاتی راجع به زمان و مقدار درد، سن و شغل‌ام پرسید و بعد گفت روی تخت دراز بکش تا سونوگرافی کنم. در حین سونوگرافی وقتی  دستگاه را روی پهلوی چپم می‌چرخوند گفت :《 شما خانمها تو خونه از صبح تا شب فقط می‌خورید و می‌خوابید و فوقش یه آبگوشت درست کنید. کار نمی‌کنید که، نه زحمتی نه کاری تا یه جا تون درد میگیره نازک نارنجی هستید می‌دوید میاین دکتر!》حس کردم اینها رو میگه تا باب گفتگو رو باز کنه. کمی مکث کرد. منتظر جوابی بود. من به سقف زُل زده بودم بدون هیچ عکس‌العملی. وانمود کردم اصلن نشنیدم چی گفتی!

دستگاه را روی پهلوی سمت راستم هم چرخاند و گفت:《 سالمه. مشکلی نداره》 و من باز هم چیزی نگفتم. بلند شد و پشت میزش نشست. من از تخت پایین آمدم. گفت:بیرون منتظر باشید تا جواب آماده شود. سری تکان دادم و از اتاق خارج شدم.

نظر دکتر درباره خانمها توهین آمیز بود. از نظر او زنان صبح تا شب در خانه میخورند و می‌خوابند. از نظر او زنان موجوداتی بی‌مصرفند که تنها کاری که میکنن بار گذاشتنِ آبگوشته. اون می‌خواست من دهان باز کنم و در دفاع از خودم چیزی بگم و در کل از زنان دفاع کنم و بعد اون چیزی بگه و این گفتگو ادامه پیدا کنه و شاید به بحث و دعوا بکشه و بعد به منشی و دیگران در اتاق انتظار بگه: 《 ببینید این زن دیوانه است الکی شلوغش کرده مگه من چی گفتم!》 و معمولن اینطور مواقع کسی به آقای دکتر نگاه چپ نمی‌کنه! چون اون دکتر با تجربه‌ایه با کلی مراجعه کننده و مطب و دفتر و دستک!

من جوابی بهش ندادم چون با خودم فکر کردم :این دکتر کجایِ زندگیِ منه که بخوام انرژیم رو صرف جواب دادن و بحث با تفکرات جاهلانه‌ی اون بکنم. وقتی کسی هیچ جای زندگی‌تون نیست، وقتی کسی افکارش و نظرش در حد شما نیست براش یک ثانیه هم وقت نذارید!

 

وقتی توی اتاق انتظار منتظر جواب سونوگرافیم نشسته بودم، خانمی که نوبتش بعد از من بود از اتاق دکتر خارج شد با صدای بلند رو به منشی کرد و گفت: این دکتر خیلی بیشعوره و با عصبانیت از در بیرون رفت.