امروز به مناسبت تولدت تصمیم گرفتم‌نامه‌ای برایت بنویسم، روی کاغذ و آن را جایی بگذارم تا ببینی و من با دیدن لبخندت حسابی ذوق کنم.

نمی‌خواهم مثل همه‌ی نامه‌ها با سلام و جانم و عزیزم و تولدت مبارک شروع شود، می‌خواهم کمی متفاوت‌تر بنویسم، متفاوت برای مردی متفاوت!

می‌دانی! گاهی فکر می‌کنم این مسیری که ما تا اینجا با هم‌ آمده‌ایم چه قدر پرشور، رشددهنده و پر از یادگیری بوده است!

امروز تمام ویژگیها و منش‌ات را زیر ذره‌بین تفکرم گذاشتم درباره‌اش نوشتم و فکر کردم و حسابی تحلیل کردم، خیلی زیباست! تو تغییر کرده‌ای و این ذوقی آمیخته با خِرد در من به وجود می‌‌آورد، تا درباره‌اش فکر کنم و بنویسم.

اینکه بنشینم و به چرایی و چگونگی این تغییر فکر کنم و بعد با تو در میان بگذارم و ساعتی درباره‌اش حرف بزنیم، مرا سرشار از نشاط می‌کند.

هر شب پس از کار که با لبخند در قاب در ورودی ظاهر می‌شوی، اولین جمله‌ای که از ذهنم عبور می‌کند اینست: 《 چه قدر به تو افتخار می‌کنم!》

خودت می‌دانی که تقریبن هر روز این جمله را برایت تکرار می‌کنم و چشمان تو هر بار بیش از پیش می‌درخشد.

به نظرم چیزی فراتر از عشق میان ما جاریست؛ شاید بتوان نام این حس را دلبستگی نامید. معتقدم دلبستگی عمیق‌تر از عشق است.

فکر می‌‌کنم یکی از چیزهای که باعث می‌شود روابط همسران محکم‌تر و محترمانه‌تر شود، هماهنگی و همسو بودن در پیشبرد اولویت‌های زندگی‌ست.

اینکه اولویت‌ها را مشخص کنیم و هر لحظه و هر روز باهم، در کنار هم برای پیشبرد اهداف و اولویت‌های زندگی گام به گام جلو برویم. اینکه هر کدام آزادانه نظرمان را بگوییم و با هم به توافق برسیم.‌

هر روز که می‌گذرد مطمئن می‌شوم که ما باید در کنار هم قرار می‌گرفتیم تا از هم بیاموزیم. تا به رشد هم کمک کنیم.  به جرئت می‌گویم تو یکی از بهترین آموزگاران درس زندگی برای من بوده‌ای!

من از همین لحظاتی که روزانه کنار هم سپری می‌کنیم نیز می‌آموزم. معلمان زیادی در طول زندگی ‌ام داشته‌ام و تو یکی از بهترین معلمان من هستی!

من سخاوت، همدلی و صبوربودن در مسائل و مشکلات زندگی را از تو آموختم. به نظر من اینکه ما در انتخاب‌هایمان به سوی چه افرادی متمایل می‌شویم به دلیل نیازی است که روح ما به ارتقا و رشد دارد. (هر چند معمولن از آن بی‌خبریم!)

از آنجایی که انسانها در طول زندگی به واسطه‌ی ارتباط و تجربیات و وقایع رشد می‌کنند و یاد می‌گیرند، با توجه به نیا‌زمان به رشد، با افراد مختلفی آشنا می‌شویم، تجربیاتی از سر می‌گذرانیم و روزگار مانند خمیری در دستانش ما را ورز می‌دهد؛گاهی انتخاب‌های ما بر اساس نیازمان در یک مقطع زمانی خاص بوده، ما باید با فلان نفر آشنا می‌شدیم   تجربیات مشترک می‌ساختیم تامرحله‌ای از هزاران مراحل رشد را پشت سر می‌گذاشتیم.

اما نا آگاهیم. وقتی نیازمان برطرف شد گیج و سردرگم می‌شویم و گمان می‌کنیم انتخاب‌مان درست نبوده، سپس احساس شکست می‌کنیم و این نقطه جایی‌ست که باید روی 《خودمان》 کار کنیم. رشد از اینجا آغاز می‌شود.

همه‌ی انسانها نقص‌هایی دارند‌ حتا آنها که در ظاهر به نظر کامل هستند و به قول معروف همه چیز تمام‌اند!

با اطمینان می‌گویم ما آدم کامل و بی‌نقص نداریم. تنها تفاوت آدمها با هم در پذیرش نقص‌ها و سعی در بهبود آنهاست. یکی می‌پذیرد و یکی نمی‌پذیرد؛ و بالندگی و درخشندگی در کسی‌ست که بپذیرد و شروع به ساختن خویش کند، بدون اینکه به طرف مقابل یاهمسرش نگاه از بالا به پایین داشته باشد، یا بگوید چون او قدمی برای تغییر خودش بر نمی‌دارد من هم شبیه او می‌شوم و این بدترین و کشنده‌ترین سم برای یک رابطه است.

هر کدام از ما بعنوان یک فرد بالغ وظیفه داریم خود را محترم شمرده و برای رشد خویش اقداماتی انجام دهیم، بدون اینکه دیگری را مجبور به تغییر یا کارهایی به خواست خود کنیم. در کنار هم اما مستقل از هم.

 

ادامه دارد. 

پی‌نوشت: این مطلب ممکن است در روزهایی آینده ویرایش و بازنویسی شود و برخی جملات تغییر کنند. نسخه‌ی اول: ۱۷ بهمن‌ماه_ ۱۴۰۱