گفت: باید برای خودت، برای زمانت ارزش قائل شوی و وقتت را برای گفتگوهای بیهوده هدر ندهی.

گفتم: پس تنهایی‌مان چه؟

گفت: زیبایی‌ها از میان تنهایی نمود می‌یابد!

گفتم: وقتی بی‌تاب می‌شوی، به چه پناه می‌بری؟

گفت: گفتگو با خالقم در تنهایی!

آدمها زمانی که بی‌تاب می‌شوند به سرگرمی‌ها و دلخوشی‌های موقتی و سطحی روی می‌آورند، می‌دانی پس از خروج از سرگرمی‌ها چه احساسی دارند؟

گفتم: نه، نمی‌دانم.

گفت: دردی که بی‌تابشان کرده پس از خروج از سرگرمی‌ها دوباره رُخ می‌نماید. شاید این بار شدیدتر! آنها هیچگاه آرام نمی‌شوند.

گفتم: چاره چیست؟

گفت: علاجش این است: 《تنهایی را گرامی داشتن.》 هیچ چیز با ارزش‌تر از 《خویشتن》نیست. در خلوت با خویش نقاب را بردار، زخم‌ها را ببین و خویش را التیام بده!

سپس از تنهایی که فارغ شدی دیگر آن آدم بی‌تاب و نا آرام نخواهی بود. احساس غنی‌بودن و درخشش عزت‌نفس را با غرور حس خواهی کرد. برای خویش ارزش قائل شو و با افرادی که تو را ارتقا می‌دهند، معاشرت کن!

به خالقت در تنهایی گوش بسپار تا مسیر حقیقی را به تو نشان دهد. آماده‌ای؟