پس از نوشتن و مطالعه‌ی بسیار و کاوش در جهان درونم گمان می‌کردم حالا که به جام بلورین《خودشکوفایی》نزدیک شده‌ام با گامهایی قوی‌تر، ثابت‌قدم و مشتاق به سوی قله پیش می‌روم.

در حالی که فانوسی در دست داشتم تا مسیرم را روشن کند، حقیقتی درخشان مقابلم قدعلم کرد. حقیقتی که سراپا نور بود و دنیای مرا بیش از پیش روشن کرد.

آنجا بود که حس کردم خالی‌ام! هیچ‌ چیز نمی‌دانم! سایه‌ای از ترس مرا در خود اسیر کرده بود.

این بار نیز مثل همیشه نوشتن و کتابها به کمکم آمدند. آنها کمک کردند باورهای محدود‌کننده را دور بریزم و از نو بیاموزم.

جسارت می‌خواست. جسارت اینکه بپذیری هر چه دیروز آموخته‌ای امروز ارزشی ندارد، باید از صفر شروع کنی.

دنیای شگفتی است. دنیایی که به تو نشان می‌دهد چه قابلیت‌هایی داری و می‌توانی فراتر از خود بروی. فراتر از خود رفتن ویژگی بارز انسان بودن است. با خودشکوفایی تنها به رشد خویش فکر می‌کنیم‌ اما با فراتر از خود رفتن به دنیای انسانهای دیگر نیز وارد می‌شویم و به بهتر کردن جهان آنها کمک می‌کنیم.

دستاورد فراتر از خود رفتن احساس رضایت از خویش است و درک این موضوع که ما می‌توانیم به اندازه‌ی سرسوزنی در بهبود جهان موثر باشیم.‌