به جرئت میگویم یکی از نقاط ضعفم در زندگی صبورنبودن بود.
این که با فعل 《بود》 جملهی بالا را نوشتم به این دلیل است که این روزها با یک مربی صبوری را تمرین میکنم. (صبورنبودن مربوط به گذشتهام بود)
مربیام طرز نگاهم را به زندگی و اطرافم تغییر داده است. هر روز ساعتی روبروی هم مینشینیم و با هم گفتگو میکنیم. او فوقالعاده است.
من هزینههای زیادی برای صبورنبودن پرداختهام.
هزینههایی که با روحم، اختلالی در جسمم و مبالغ زیادی پول که به دلیل صبورنبودن پرداختهام.
تجاربی که گران تمام شد اما برای من ارزشمندند.
متن زیر مکاشفهای است از تجربهام درباره صبر
صبر واژهای مبهم بود. به اعجاز میمانست. شبیه لمسِ ستارهها دورِ دورِ دور!
من خاکی نرم بودم که با هر وزشی به این و سو میرفت!
وقتی کُرهی طلایی طیفهای آفتابیاش را بر تنم میپاشید، پریشان میشدم.
بیقرار به هر سو میرفتم. با تکان شانهی خاک هوا پُر از طیفهای رنگی میشد. دریغا که عجول بودم و بیتحمل!
صبر همواره تشنهی توجه من بود؛ تشنهی دیدهشدن! تشنهی بودن!
درکش نمیکردم. تجربهکردنش دور از تصورم بود و هیبتآور!
آرام زمزمه میکردم:
ما هرچه بودهایم، همانیم.
در امتدادی بیپایان؛ مثل سطری از کویر!
***
سپس روزی در کشاکش زندگی در لحظهای که غم در سینهام سنگینی میکرد صبر آمد و میزبان من شد.
چرا به صبوریکردن اصرار میورزید؟
آیا تصور میکرد باید صبور باشم چون نبودنش برایم حسرت به بار میآورد؟
همیشه واژهی صبوری برایم عبارت 《سنگ صبور》 را تداعی میکند.
پرسیدم: تا کجا باید صبور بود و امیدوار؟!
او گفت : تا تنفس سنگ!
نفس درسینهام حبس شد. فهمیدم راهی بس طولانی در پیش است. راهی که در آن حوصلهام دچار رخوت میشود.
و سرانجام یک شب، تصمیم گرفتم تجربهاش کنم. دیگر دور نبود، صبر همان روشنبینی بود در وجود من!
همچو ستارهای درخشان مرا در بطنش پذیرفت. او خود، ستارهام شد تا روزی آسمانم در حسرت ستاره نباشد.
متن بالا را با تکیه بر عبارتهایی از اشعار شادروان قیصر امینپور نوشتهام .
واژهها و عبارتهای :مبهم، اعجاز، تکان شانهی خاک، سطری ازکویر، طیفهای آفتابیاش، هیبتآور، آسمانم در حسرت ستاره نباشد و تنفس سنگ.
از قیصر امینپور هستند.
عالی بود 🙏🌹
ممنونم فرناز عزیزم
احسنت به قیصر امین پور😬🤦🤦