من عادت دارم دقایقی از روز را در سکوت بگذرانم. بدون موبایل، رها در سبُکی لذتبخش آرامش خانه.

امروز در سکوتم به این فکر می‌کردم که وقتی مرگ آغوشش را به رویم بگشاید، من در چه وضعیتی هستم؟

شاید خواب باشم یا در حال پیاده‌روی در یک خیابان سبز، طولانی و سربالایی!

شاید در سفر باشم یا روی کاناپه‌ی خانه‌ام لمیده!

ممکن است در حال رانندگی باشم یا مشغول تایپ‌کردن پشت میزم مقابل لپتاپم!

با خودم فکر می‌کنم آخرین جمله‌ای که از زبانم شنیده شده چه بوده؟

وقتی قلبم از حرکت باز می‌ایستد، لباسم چه رنگی است؟

آخرین چای را چه مدت قبل از مرگم نوشیدم؟ کسی می‌داند؟

آخرین پستی که برای وبسایتم نوشتم با چه عنوانی بوده؟ آیا الهام‌بخش بوده؟

آخرین تماس تلفنی را با چه کسی گرفتم؟

آخرین هدیه را به چه کسی تقدیم‌ کردم؟

چه مدت قبل از مرگم در آغوش همسرم بودم؟

روزهای آخر در حال خواندن چه کتابی بودم؟

رمان بوده یا زندگی‌نامه؟ شاید کتابی بوده در حوزه‌ی خودیاری؟ و آخرین یادداشت‌هایم چه بودند؟

اولین کسی که بخواهد مرگم را به دیگران اطلاع بدهد، جمله‌اش را چگونه بیان می‌کند؟ چه می‌گوید؟ بازماندگان مرا چگونه توصیف می‌کنند؟

آیا ثانیه‌های آخر برایم‌ سخت، دردناک و تیره خواهد بود یا همچون خوابی شیرین‌، دلچسب و آرامش‌بخش!

موهایم چه مدلی است؟ لَیِیر، باب، مصری یا… وقتی چهره‌ام در آرامش به خواب ابدی فرو می‌رود موهایم تیره‌اند یا روشن؟

روزی که چشم از جهان فرو بستم، صبح روز بعد آفتابی خواهد بود؟ یا ابری شاید هم برفی!

اولین نفری که بعد از مرگم کتابی از قفسه‌‌ی کتابخانه‌ام بر می‌دارد و می‌خواند، کیست؟

آیا با همان اشتیاقی که من می‌خوانم دیگران هم کتابهای مورد علاقه‌ام را می‌خوانند؟

در لحظه‌ی مرگم چند جلد کتاب نوشته‌ام؟

آیا تعداد نوشته‌های وبسایتم به چهار هزارتا رسیده؟(یکبار به مناسبت چهارصدمین پست سایتم، نوشتم به امید اینکه روزی چهارهزارمین پست را درسایت بگذارم.)

راستی کتابهای کتابخانه‌ام به چه کسانی اهدا خواهد شد؟

بر روی سنگ قبرم چه جمله‌ای خواهند نوشت؟!

اوه، چه قدر سوال! امیدوارم از اینهمه سوال خسته نشده باشید.

چه کسی به این سوالات پاسخ می‌دهد؟!