مدت زیادی نبود کنار هم نشسته بودیم و درباره اتفاق چند روز گذشته حرف میزدیم. در حالی که به گلهای قالی زُل زده بودم، در قلبم احساس سنگینی میکردم؛
گفتم: 《باید بیشتر جستجو میکردم. خیلی دیر متوجه شدم. کاش زودتر یادم میافتاد وکمی سرچ میکردم.》
نگاهم کرد و گفت: 《این بار سومه داری اینا رو تکرار میکنی! 》
با تعجب گفتم: 《 جدی؟》
آنقدر در ذهنم مشغول سرزنش خودم بودم که متوجه نشدم حرفهایم را تکرار میکنم!
گفت: 《 گذشت دیگه، خودتو سرزنش نکن. یک فرصت دیگه هست و…》
یک فرصت دیگر بود اما کمی چالش برانگیز بود. از آنجایی که من عادت کردهام همیشه تمام کارها و مسئولیتهایی که دارم را در اولین فرصت و به طور دقیق انجام دهم و بلافاصله نتیجهی عالی نصیبم شود، ناخودآگاه مشغول سرزنش خودم بودم.
با خودسرزنشگری احساس ناکافی بودن در ما رشد میکند، حس میکنیم آنقدرها هم که فکر میکردیم توانایی نداریم. انگار تصویر مثبتی که از خود در ذهن ساخته بودیم یکباره در هم شکسته میشود.
گاهی آنقدر روزهایمان شلوغ است و چندین کار مختلف و مسئولیتهای رنگارنگ روی سرمان آوار شده که ذهن مجالی برای فکر کردن به گزینههای بیشتر و راهکارهای مطلوبتر نمییابد.
امروز به خودم یادآوری کردم:
وقتی روزهایی شلوغ، پر استرس و پر دغدغهای را میگذرانم حتما زمانهای کوتاهی برای سکوت در نظر بگیرم. جایی در سکوت مطلق مینشینم و به چیزی فکر نمیکنم هیچکاری نمیکنم و سعی میکنم با تمرکز بر تنفسعمیق ذهنم را آرام کنم.
این مدت شاید فقط ده دقیقه زمان ببرد اما پس از آن ذهنم با آرامش و خلاقیت بیشتری به کنترل شرایط و سامان دادن به مسائل میپردازد. انگار ذهن بهروزرسانی میشود و با انرژی بیشتری آماده دریافت اطلاعات و چالشهای جدید میشود.
ثبت ديدگاه