دبی فورد در کتاب “نیمه تاریک وجود ” به موضوع سایه‌ها پرداخته است؛ سایه‌ها همان خصلت‌ها ،رفتارها و مَنشی در ماست که آنهارا انکار می‌کنیم.

نویسنده در این کتاب به موضوع دیگری نیز به طور مفصل پرداخته است. ما نمی‌توانیم خوی و خصلت و ویژگیهایی را در دیگران تشخیص دهیم، مگر اینکه آن خصوصیات در ما وجود داشته باشند و یا آنها را به شکلهای مختلف تجربه کرده باشیم.

همه‌ی آدمها دست کم چند باری در کل زندگی‌شان گفته‌اند که از دروغ و دروغ‌گو بیزارند اما می‌بینیم و می‌شنویم که همان افراد در جاهایی خیلی راحت دروغ گفته‌اند.

امروز نمیخواهم درباره دروغ بنویسم. میخواهم نقطه‌ی مقابل دروغ را بررسی کنم. درباره صداقت می‌نویسم.

بنظر من صداقت داشتن و خود را متعهد کردن به صادق‌بودن در همه‌جا و همیشه کماکان دشوار است. اینکه در همه حال حواست باشد با فرد مقابلت(هرکسی که باشد) صادق باشی، همیشه راست بگویی، حتی اگر به زیانت تمام شود، حتی اگر از چشم دیگران بیفتی.

بارها در تعاملاتم به خودم گفته‌ام نیاز نیست با این آدم صادق باشی؛ جمله‌ی کلیشه‌ای” با هر کسی مثل خودش رفتار کن” هر از گاهی در تعاملاتم از ذهنم می‌گذرد ؛ اما نه، نمی‌شود.

برای من دشوار است با فردی که رو راست نیست با فردی که صادق نیست مثل خودش باشم. او دروغ می‌گوید و من هم دروغ بگویم. راستی ، از کجا متوجه می‌شوم که او دروغ می‌گوید؟ جمله‌ی دبی فورد  از سرم می‌گذرد.

” شما نمی‌توانید خوی و خصلتی را در دیگری تشخیص دهی مگر اینکه آنرا به شکلی تجربه کرده باشی ”

احساس نیاز می‌کنم ، نیاز به تغییری شگفت!

اگر رفتاری تصنعی داشته باشم از درون احساس تهی‌بودن می‌کنم.

وقتی تهی می‌شوم از خودم فاصله می‌گیرم. احساس می‌کنم خودم را نمی‌شناسم، نمی‌فهمم.

صداقت مرا به خودم نزدیکتر می‌کند. حس خوبی از ارزشمندی به من می‌بخشد. صداقت عزت‌نفس مرا تقویت می‌کند. من خودم و هر چه هستم را می‌پذیرم و با شهامت و صداقت درباره خودم می‌نویسم.

همین احساس رضایت از خود و ارزشمندی به من کمک می‌کند تا هیچگاه از صداقت داشتن فاصله نگیرم و در مسیر تکامل گام بردارم.