این جمله از مارک منسن است:

یقین،دشمن رشد است.

با خواندن این جمله‌ی کوتاه یاد مواقعی افتادم که برروی نظر و خواسته‌ی خود پافشاری می‌کنم،یا وقتی افرادی را می‌بینم که بدون هیچ انعطافی اندیشه‌شان را به دیگران تحمیل می‌کنند.

مثلا :

همین که من می‌گویم درست است! (چیزی که تو می‌گویی فقط به درد خودت و عمه‌ات می‌خورد)

من این شخص را قبول دارم پس هر کس نظر مخالف او داشته باشد،احمق ، سخیف و نادان است! (خب،جانور جان از کجا معلوم که خودت احمق ونادان نباشی! کافر همه را به کیش خود پندارد)

این نظریه صدها سال پیش پذیرفته شده پس مو، لای درزش نمی‌رود ؛کاملا صحیح است!(تو صدها سالها پیش کجا بودی !)

نکته‌ی جالب توجه اینجاست ؛افرادی که با یقین حرفشان را می‌زنند و اصلا به عقاید خود شک نمی‌کنند و نمی‌توانند نظرات مخالفی را بشنوند ،هیچ دستاورد قابل توجهی در زندگی نداشته‌اند! دقت کنی ،هیچ رشدی در آنها نمی‌بینی. کودکانی که فقط قد کشیده‌اند.

ده_پانزده سال پیش همین افکار را داشتند،و حالا هم به همان شکل هستند.

برخی عقاید و شیوه‌ی تفکر شاید برای چند سال پیش مناسب بوده اما با گذر زمان و پیشرفت در بسیاری زمینه‌ها نمی‌توان به روش قبل فکر کرد.

( راستی! تعریف سواد تغییر کرده، باسواد به کسی نمی‌گویند که در فلان رشته دکترا دارد یا چندین مدرک روی هم انباشته کرده، باسواد کسی است که آنقدر شهامت دارد که بگوید،آموخته‌های قبلی را دور می‌ریزم و از نو می‌آموزم ) سالی چند بار گوشی‌های تلفن همراهتان را به روز رسانی می‌کنید؟ لطفا ده سال یکبار هم افکارتان را به روز رسانی کنید .

تغییر تنها در طبیعت و زندگی و ظاهر‌مان اتفاق نمی‌افتد،اگر می‌خواهیم رشد را به معنای واقعی تجربه کنیم ،باید یک خانه تکانی در افکار و آموخته‌هایمان داشته باشیم.

بسیاری از اطلاعات و آموخته‌هایی که در ذهن ما وجود دارند،حاصل آموزش ما توسط افرادی است که خودشان از نادانی رنج می‌برده‌اند، افرادی که هرچه را ذهن‌شان فرو کردند بدون اندک مخالفتی پذیرفتند و بعد بعنوان پدر،مادر و معلم دانش پوسیده و زنگار گرفته را در مغز ما فرو کردند.اغلب آنها در مسائل زندگی با اطرافیان ،همسر و فرزندشان با مشکل مواجه‌اند.

من در تمام سالهای تحصلیم یادم نمی‌آید از معلم‌هایم نکته‌ای مفید آموخته باشم. نکته‌ای که وقتی در کشاکش زندگی با مشکلات روبرو می‌شوم چگونه و از چه راهی بر مسائلم غلبه کنم و از تلخی‌ها و سختی‌ها درسی مهم بیرون بکشم،درسی که به رشد شخصی من کمک کند. من سالها بعد با مطالعه و هزاران آزمون و خطا یاد گرفتم که آنچه گذشتگان ما به ما می‌آموزند همه از روی ناآگاهی ،ترس و دنباله رو بودن دیگران است.

 

در تمام سالهای تحصیلم تنها یک معلم داشتم که جمله‌ای از او در خاطرم مانده، جمله‌ای که تا حدودی در جاهایی از زندگی به من کمک کرده است؛ جمله این بود:

“در مواقع عصبانیت وقتی فرد مقابل شما را با توهین و فریاد خطاب قرارمی‌دهد، سکوت کنید و از آنجا دور شوید.”

شاید خیلی‌ها مخالف این جمله باشند،خود من هم زمانی مخالف بودم، اما وقتی در موقعیتش قرار بگیری متوجه می‌شوی که سکوت و ترک کردن آن موقعیت چقدر به احساس ارزشمندی فرد کمک می‌کند.

وقتی می‌ایستی و پاسخ می‌دهی ،پاسخ بدتری می‌گیری. هر قدر پاسخ بدتری بدهی اوضاع بدتر می‌شود. وقتی پاسخ می‌دهیم یعنی توهین و تحقیر را پذیرفته‌ایم ،پس باید جواب بدهیم.ما یک خروار جواب هم که بدهیم باز آرام نمی‌گیریم زیرا بار سنگین و خفت بار تحقیر را همچنان با خود داریم.ما احساس بدی را به فرد مقابل منتقل کرده‌ایم،هر قدر تنفر و تحقیر به دیگری ببخشیم به همان نسبت همان حس‌ها به خودمان منتقل می‌شود و در نهایت احساس پوچی و بی‌ارزشی می‌کنیم. اما اگر با توهین دیگری سکوت کنیم و محل را ترک کنیم او را با همان احساسات منفی تنها می‌گذاریم و هیچ تحقیری را نمی‌پذیریم.

متوجه شدی! من معلمی که جذر و انتگرال وانواع گیاهان فلان منطقه و کشور گشایی فلان پادشاه و … را به من یاد داد در خاطرم نیست و اصلا آن اطلاعات به هیچ کجای زندگی من چیزی اضافه نکرده‌اند ،اما همان یک جمله از دبیر ادبیاتم در سال آخر دبیرستان گنجی بود که همواره با خود در زندگی‌ام به همراه دارم.

مطالب بیشتر:

گاهی به باورهایت شک کن! 

تنهایی خود خواسته 

در مسیر قهرمانی