این روزها که در حال یادگیری هستم ،تجربیات زیادی کسب کرده ام. تجربیاتی که باعث شده عمیق تر فکر کنم و بیاموزم.

من آموخته ام ، برای رشد کردن باید از منطقه ی امن خود بیرون بیایم و توانایی های خود را بیازمایم. باید شهامت پذیرش شکست و دوباره برخاستن را داشته باشم.

من آموخته ام ، آسیب پذیر بودن باعث می شود با درک و همدلی بیشتری با افراد ارتباط برقرار کنم. آسیب پذیری راههای نو آوری و خلاقیت بیشتری مقابلم می گذارد.

من آموخته ام ،آسیب پذیری یعنی احساسات خود را آشکارا بیان کردن ،یعنی نترسیدن، یعنی با وجود نقص هایی که دارم کافی هستم.

من آموخته ام ،ما به اندازه ای که به دیگران ارزش و اهمیت می بخشیم، ارزشمند می شویم. (باید ببخشی تا رشد کنی).

من آموخته ام ، نمی توان دیگران را مجبور کرد ما را دوست بدارند و به ما احترام بگذارند؛ اما می توان در جایی که ما را نا دیده می گیرند و حرمت نمی گذارند، کناره گیری کنیم.

من آموخته ام ، نوشتن راهی برای دوری از تکرار و دلمُردگی ست. نوشتن برای من واژه ی زندگی و زنده بودن را تداعی می کند.ما نمی نویسیم که فردی خاص بنظر بیاییم ما می نویسیم که از ترس ها ،تلخی ها ،نامهربانی ها و بی عدالتی ها عبور می کنیم. نوشتن، تلاش برای عبور از دردهاست.

من آموخته ام ، تلاش برای تغییر دیگران و یا تغییر وضعیتی با زور و تهدید به نفع خودم، نهایت ضعف و بیچارگی من است. حتا اگر در این مسیر موفق هم شوم ،وقتی در خلوت به خودم رجوع کنم درمی یابم با توسل به ضرب وزور برای تغییر وضعیت و رسیدن به جایگاه دلخواهم باز هم احساس تهی بودن می کنم. شاید این حس را مخفی کنم و هیچگاه به زبان نیاورم اما خودم می دانم که درونم چه خبر است. ما به اندازه ی فشاری که به روح و روان و جسم دیگران وارد می کنیم تا خواسته مان را عملی کنیم به همان اندازه چیزی درون مان کاهش می یابد.(عزت نفس)؛ ما در ازای این نمایش قدرت ،عزت نفس مان را از دست می دهیم.

مطالعه بیشتر:

زندگی آگاهانه یعنی … 

مدل فکری شما چیست؟(ایستا یا رشد)|کلمه سال من