یک حکایت از گلستان سعدی|کمی تفکر

یک حکایت از گلستان سعدی

یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است گفت تورا خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیا زاری.

حواسمان به حرف زدنمان نیست ،گاهی فقط می خواهیم چیزی گفته باشیم ، حرفی زده

باشیم تا نشان دهیم ما هم یک چیزهایی حالیمان می شود؛ اما نمی فهمیم گاهی یک جمله

چنان آدم را فرو می ریزد و خُردمی کند که سالها زمان می برد تا روح وروانش بازسازی

شود. تازه اگر توانایی وخِرَد ساختن را داشته باشد !

 

اگر به اندازۀ کافی درک وشناخت داشته باشیم و متوجه شویم گاهی کسانی که به جانمان

نیش می زنند منظور و هدف خاصی را دنبال نمی کنند ، آنها نیش می زنند چون یک زمانی

در گذشتۀ دور یا نزدیک نیش خورده اند،روانی آکنده از گِره ها …

چگونه میشود یک جوری به خودمان بقبولانیم،باید این آدم را درک کنیم ؟

وانسانیت ما تلنگر بزند که این افراد را بیشتر بفهمیم.

البته این قسمت خوب ماجراست ؛

دشواری از آنجا آغاز می شود که می فهمیم این نیش زدن ها هدف خاصی را دنبال می کنند

این بار هم اگر بخواهیم درست بیندیشیم وباز هم انسانیت ما  تلنگر بزند و خِرد به

یاری مان بشتابد در می یا بیم که این آدم  در گذشتۀ دور یا نزدیک روزهای سختی را

گذرانده ،بهتر است او را بفهمیم و درکش کنیم.

یک روز دوستی به من گفت :این که نمی شود. تو می گویی هر کس هر بلایی دلش

خواست سر ما بیاورد و ما لبخند بزنیم و رد شویم و راه وبیراه انسانیت ما هی تلنگر

بزند ،این را درک کن، او رابفهم.از این بگذر .از اون بگذر. پس این وسط ما چه می شویم؟!

 

راستش دیدم بیراه هم نمی گوید ؛ من به مسئله نگاهی احساسی داشتم و او منطقی تر فکر

می کرد. در ترازوی اندیشه های من کفۀ احساس همواره سنگین تر بود.

شاید بهتر بود در عقایدم تجدید نظر می کردم!

 

تعداد بیشماری از آدمها ظرفیت بسیار درک شدن ندارند. با چشم پوشی از برخی خطاها 

افراد گستاخ می شوند.

“خوبی که از حد بگذرد،نادان خیال بد کند”

هر چند معتقدم دیر به این حقیقت رسیدم اما

“ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است”

 

مطالب بیشتر:

میکرو اکشن ها و عادتهای موثر