زنِ قصۀ ما
زنِ قصۀ ما| bitakeyhani.com

یک

زنِ قصۀ ما صبح زود از خواب بیدار شده و آماده ی رفتن به سر کار می شود.

وارد محل کارش که می شود آهسته و سنگین قدم برمی دارد

انگار وزنۀ سنگینی به پایش بسته اند.

به اتاق همکارش می رود بساط صبحانه را هر روز در این اتاق می چینند.

در حال خوردن صبحانه از هر دری سخن می گویند.

نیم ساعت بعد یکی از همکاران به اتاق سَرَک می کشد و می گوید مراجعه کننده ها منتظرند.

زنِ قصۀ ما به زور از جایش بلند میشود و آهسته و سنگین به سمت اتاقش می رود .

جواب سلام مراجعه کننده ها را به زور می دهد. از لبخند چند دقیقه پیشش خبری نیست.

انگار از مراجعه کننده طلبکار است .

 شُل و وارفته کارها را انجام می دهد.

مراجعه کنندگان را منتظر می گذارد تا کمی با تلفن خوش و بش کند .

اگر اعتراضی بشنود حق مراجعه کننده را کف دستش می گذارد.

سرش شلوغ است و اخمها در هم !

تا عصرموقع خروج با سه چهار نفردرگیری لفظی پیدا می کندو آشکارا بدو بیراه می گوید.

دو

به خانه می رسد .یکی دو ساعت قبل همسرش بچه را از مهد به خانه آورده ،

بچه می پرد و از گردن مادر آویزان میشود. و اشاره می کند که بابا خوابیده.

نگاهی به همسرش می اندازد که مثل خرس روی مبل ولو شده و خُر و پُف می کند.

حالش از دیدن این صحنه به هم می خورد . خسته است چای می خواهد.

سه

یک ساعت بعد تصمیم می گیرد برای گردش به مراکز خرید و هایپر بروند .

شصت و هفت مرتبه مرد را صدا می زند تا بیدار شود.

فردا روز جمعه و تعطیل است پس می توانند تا دیر وقت بگردندو بچرخند و خوش بگذرانند.

با خواهرش تماس می گیرد و برنامه ی هایپر گردی را با او می چیند.

آن روز غروب تا اواخر شب می چرخند و می خورند و هر جا

که شلوغ و پرجمعیت باشد سَرَک می کشند .

این جمع چند نفره زیاد با هم حرف نمی زنند مگر در حد ضرورت !

اما فقط می خواهند دورشان شلوغ باشد و با هم تفریح کنند.

ظاهرا با هم بیرون آمده اند اما در دل حالشان از هم بهم میخورد.

در یک رستوران شیک فست فود سفارش می دهند و

پنجاه تا عکس سلفی و دسته جمعی می گیرند.

لبخندهای ساختگی در عکس ها کاملا مشهود است.

این عکس ها لازمند ،به هر حال باید استوری اینستاگرام و واتساپ پُر شوند

و دل فلانی و فلانی حسابی بسوزد!

آخرشب قرار می گذراند فردا صبح در فلان پارک صبحانه بخورند .

چهار

صبح روز بعد با چهره های پف آلود و خسته در پارک دور هم جمع می شوند .

سه چهار نفر دیگر به این جمع اضافه می شوند.

زنِ قصۀ ما دیشب با پیامک به این چند نفر اطلاع داده است.

صبحانه می خورند،گپ می زنند،چهار تا گوشه و کنایه بارهم می کنند

و در آخر زن قصۀ ما می گوید :

“فلان رستوران غذاهای سنتی خوبی دارد و فضایش دنج و باحال است و

و همه را برای شام مهمان می کند .

پنج

آنها شب باز هم دور هم جمع می شوند . و صد و پنجاه تا عکس سلفی و دسته جمعی

با لبخندهای مصنوعی میگیرند.

بودن در این فضا خوب است ، حداقل چند ساعتی از زندگی تو خالی خود فرار می کنند

 این زندگی ،این دیدارهای از سر تنهایی، این عکس ها که عمر هیجان و شادیشان

به اندازۀ بیست و چهارساعت استوری شدن است!

همه و همه نشان از یک خلاء درونی است. 

بیشتر افراد با دیدن این تصاویر در دل می گویند :

“چقدر شادند، چقدر خوشحالند و چقدر دست شان به دهن شان می رسد”!

شش

آیا این داستان به نظرتان آشنا نیست؟! احتمالادر زندگی با این افراد مواجه شده اید!

یا مواجه خواهید شد ! آیا شما یکی از این افراد نیستید؟!

زن قصۀ ما فردی به شدت تنها و تو خالی ست.

او از خلاء درونی رنج می برد. او مصداق بارز ضرب المثل:

“درونش خودش را کُشته بیرونش مردم را” است. شو پنهاور می گوید:

هر قدر که تمایل فرد به معاشرت با افراد گوناگون بیشتر باشد

به همان اندازه از نظر فکری فقیر است.

وقتی ما نمی توانیم چند ساعتی در روز با “خود” تنها باشیم ،

یعنی نمی توانیم خویش را تحمل کنیم.

آدمی که نتواند خود را تحمل کند بیشتر احساس تنهایی می کند .

او از غنای درونی بی بهره است. 

وقتی لذت را در منابع بیرونی جستجو می کنیم یعنی از درون پوچیم.

چرا که بزرگترین منبع لذت ،در درون ماست.

تفریحات افراطی و سطحی نه تنها روح ما را ارضا نمی کنند

بلکه به خستگی و فرسودگی روح ما می افزایند.

ما سالها کار می کنیم پول جمع می کنیم انواع و اقسام چیزهایی را که می خواهیم

می خریم .تفریح می کنیم به زمین و زمان فخر می فروشیم با لذات مختلف خود را خفه

می کنیم و همه ی این کارها برای این است که نشان دهیم ما قدرتمندیم زیرا پول داریم! 

و صدها آدم اطرافمان هستند.

 زن قصۀ ما زنی شاغل و متاهل است.

در ظاهر همه چیز دارد اما در باطن از فقر درونی رنج می کشد. درون او خالیست!

او شغلش را دوست ندارد . اگر دوست داشت با عشق بیشتری سر کارش حاضر می شد.

با مراجعه کننده رفتار بهتری داشت. بخاطر صبحانه خوردن و فرار از کارعمدا” مردم را معطل

نمی کرد و در صورت اشتباه عذر خواهی می کرد .

زنِ قصۀ ما به دنبال عشق و توجه در بیرون از خود می گردد،

او با جمع کردن افراد به دور خود در پی توجه،قدرت و در یافت عشق است.

اما نمی داند که همه ی این سرو صدا ها موقتی ست ،این توجهات دائمی نیست.

عشقِ عمیق و همیشگی ،عشقی است که از درون ما بجوشد.

روح ما را پرورش دهد،کمک کند توانایی های خود را کشف کنیم و به ما بیاموزد

در ساعتهای تنهایی مان می توانیم رشد کنیم و به غنای درونی خویش پی ببریم 

سرچشمۀ این عشق خودمان هستیم نه منابع بیرونی!

وقتی به غنای درونی پی ببریم به انزوا کشیده شده و استعدادهای خویش را کشف می کنیم.

 

مطالب بیشتر: 

نوشتن اجبار نیست یک انتخاب عاشقانه است

طلای درون خود را کشف کرده ای؟