گزیده ای از یادداشت های روزانه ام

مشغول مرتب کردن قفسه ی کتابخانه ام هستم. چشمم می افتد به دفترهای ثبت نوشته های روزانه ام.
دفترها را یکی یکی باز می کنم و شروع به خواندن می کنم. دلمشغولی ها،احساسات و دغدغه هایم با گذر زمان شکل و رنگ شان تغییر کرده است . این نوشته ها برای من همچنان با ارزشند .در لابلای سطرها دور بعضی جملات خط کشیده ام:

نوشتنِ روزانه پایان نامرادی هاست”

“کسی که با تو لجبازی می کند ،نمی تواند عاشقت باشد . لجبازها از عشق فرسنگ ها دورند”

“ما با ارزش دادن و اعتبار بخشیدن به دیگران ،خاص و ارزشمند می شویم”

“روزهایی پُر از خاطره که در حافظه ی زمان دفن شدند”

“اما،من از با ادبان ادب آموختم”

“هر روز به این فکر می کنم که رسالت من چیست”؟

“هر کلمه هزاران ایده در دل دارد،کلمات باردار ایده ها هستند”

“کسی که با نوشتن شاد می شود به هیچ وسیله ای شکست نمی خورد

“کلمات مثل دانه های مروارید برصفحه ی سفید کاغذ می ریزند”

“نوشتن های صبحگاهی نیایش هر روز من هستند”

“هر قدر بیشتر می نویسم عطش نوشتنم بیشتر می شود “

“من در سطر به سطر نوشته هایم منِ تازه ای کشف کردم”

“درس های زندگی گاهی در میان رنج ها و گاهی در میان شادی ها نهفته اند”

“نویسنده کسی است که زیاد می خواند و فراوان می نویسد”

“نوشتن برای من یک وظیفه است،وظیفه ای که اساس آن عشق است”

“اگر ننویسم پس چه کنم؟! چگونه از شَر نادانی خلاص شوم”؟!