چرا دیگران را قضاوت میکنم؟
جمله کوتاه است. اما میتواند پاسخی به درازای یک کتاب داشته باشد.
فعل جمله مفرد است و خطاب به خودم!
چرا فعل جمله را جمع نبستم. مثلن بنویسم “چرا دیگران را قضاوت میکنیم؟”
چون نمیخواهم وارد تفکر و ذهن دیگری شوم، نمیخواهم دیگری را زیر ذرهبین برده و قضاوت کنم، چون نمیتوانم برای چرایی و انگیزهی پشت گفتار و رفتار آدمها دلیل بیاورم، زیرا در حال تمرین هستم. تمرین قضاوت نکردن! آیا میتوانم؟!
قرار است فقط از خودم بپرسم پس، برمیگردیم به سوالم؛ چرا دیگران را قضاوت میکنم؟
زیرا دوست دارم فکری که از سرم میگذرد را با صدای بلند بگویم.
چرا باید فکرم را با صدای بلند بگویم؟
.چون نیاز دارم کسی یا کسانی تاییدم کنند و تایید گرفتن برای چند لحظهای حس خوبی به من میبخشد. گاهی بدم نمیآید نظرات متفاوتی هم بشنوم، شاید به قضاوت بیشتر کمک کند!
و دلیل دیگرش این است چون فکر میکنم آدمها پُر از ضعف و چالهچولهاند و من با درایت(!) به این ضعفها پیبردهام! پس نظرم را میگویم و آنچه را دریافتهام بیان میکنم.
همهی موارد بالا از مَنیت است.
اگر بخواهم دقیقتر بگویم در واقع این منیت است که باعث میشود قضاوت کنم. و اگر مشتاقم که کسی را قضاوت نکنم، ابتدا باید از منیت رها شوم. وقتی به این حقیقت آگاه شدم که 《هیچم! و هیچ نمیدانم》 آن گاه از قضاوتکردن دست میکشم.
راز رهایی از منیت عمل به این جمله است: ” دانش واقعی در دانستن این است که چیزی نمیدانید.”
آیا میتوانم از مَنیت رها شوم؟
یکی از دشوارترین تمرینهایی که تا امروز در زندگیام با آن سر و کار داشتهام، تمرینِ رهایی از مَنیت است.
امروز صبح جعبهی ایمیلم را باز کردم و کسی در بخش تماس با من سایت این پیام را گذاشته بود:
آیا ناخنهای سگ شما بلند شده و از رفتن نزد دامپزشک و آرایشگر خستهاید؟ با فلان وسیله میتوانید ناخنهای سگتان را در خانه به راحتی کوتاه کنید. تخفیف پنجاه درصدی از امروز شروع شده ….
اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:
خوشبحالتان چه قدر دغدغهتان کوچک است!
بعد به خودم نهیب زدم. قضاوت ممنوع!
این شغل اوست. تو از کجا میدانی این فرد با هزاران مشکل و دردسر در زندگیاش دست و پنجه نرم نمیکند. در ضمن برخی افراد هستند که نگهداری از حیوانات خانگی برایشان یک وظیفه، یک عشق محسوب می شود.
اینجا منیتام حسابی بالا زد، چون خودم را فردی با دغدغههای فراوان و زندگیام را یک زندگی پر برنامه و چالش برانگیز دیدهام و افرادی را که دغدغهشان کوتاه کردن ناخن سگشان است، در ذهنم کوچک کردهام!
این مَنیت است. چیزی که در من وجود دارد و هر روز در تکتک جملاتم و رفتارم عرض اندام میکند.
وقتی سبک زندگی، سبک لباس پوشیدن، گفتار و رفتار آدمها را مورد قضاوت قرار میدهیم، منیت جولان میدهد.
نمونههایی از قضاوت و منیت:
فلانی چه بیکاراست! روزانه دو سه ساعتی پای تلفن مینشیند و به این و آن زنگ میزند و فَک میزند! (قضاوت)
من اصلن بیکار نیستم؛ برای هر روزم کلی برنامه دارم.(منیت)
این زن با خودش چه فکری کرده که با بیست و پنج کیلو اضافه وزن این لباس گُل مَنگُلی و تنگ را میپوشد! (قضاوت)
من میدانم باید چه لباسی بپوشم و تشخیص میدهم که چه لباسی مناسب چه مکانی است. (منیت)
خب، حال که قضاوت و منیت را شناختیم راهکار چیست؟
شناخت فقط بخش کوچکی از مسیر تحول است. اگر مسیر تحول را صد قسمت کنیم شناخت فقط یک قسمت از این پازل را در بر میگیرد.
نودونه قسمت دیگر شروع، اقدام و استمرار برای تغییر است. تغییر برای دور شدن و رهاشدن از بند منیت و قضاوت.
از خودم میپرسم به نظرت چه قدر طول میکشد تا من فقط ده درصد بهتر شوم؟
کمی فکر میکنم و میگویم شاید چیزی حدود صدسال!
شاید فکر کنید دیوانه شدهام! صد سااااال؟!
مگر من چند سالِ دیگر زندهام؟
مهم نیست چند سال دیگر در این بدن زندگی میکنم؛ این زندگی هدیه ایست که باید به بهترین شکل در آن نقشم را ایفا کنم. حتی اگر بتوانم دو_سه درصد از منِ قبلی به تحول نزدیک شوم، یعنی رسالتم را فهمیدهام.
ثبت ديدگاه