این سطرها را یک قطرۀ بیکران می‌نویسد. قطره‌ای که دارد یاد می‌گیرد زندگی را به گونه‌ای دیگر تجربه کند.

پدرم، نگرانم نباش! این مدل زندگی را خودم انتخاب کردم، انتخابی کاملا آگاهانه.

در دنیایی که همه چشمشان را به زندگی دیگری دوخته‌اند تا مبادا از قافله عقب بمانند، دنیای ژست‌های کپی‌شده، رقابت‌های تهوع‌آور، خوشی‌های قلابی، تلافی کردن و حق دیگران را کف دستشان گذاشتن‌! نه، در این دنیا خبری از ” تحول‌فردی” نیست.

شاید این نامه ترانۀ زندگی‌ام باشد. ترانه‌ای که سالها پیش سطرهای اولش را با بُغض‌های کالَم نوشته بودم و این نامه بخش میانی ترانه‌ام است.

دیگر از آن بغض‌ها خبری نیست. من اعجاز را به زندگی‌ام آورده‌ام. لحظۀ عزیمت از خامی به پختگی گیسوانم سفید شدند!

خودت خوب میدانی به راه دیگران نرفتن آسان نیست. لاف نمی‌زنم و شاید نتوانم به همۀ آنچه می‌گویم عمل کنم؛ اما مطمئنم می‌توانم تا شصت_هفتاد درصد به برنامه‌هایم متعهد بمانم.

من فرزند تو هستم؛ مردی که به گفتۀ مادرم همواره به فکر پیشرفت و تغییر مثبت در زندگی‌اش بود. به فکر ساختن زندگی و دنیایی بهتر.

افسوس نمی‌خورم که برنامه‌هایت آنچنان که می‌خواستی به ثمر نرسید؛ می‌دانی که آدمِ افسوس‌خوردن نیستم. من آدمِ ساختنم، آدمِ از نشدن‌ها، از شکست‌ها درس گرفتن. این روزها اساتید کسب و کار دوره‌هایی برگزار می‌کنند با عنوان: شکست‌های طلایی!

می‌بینی؟! روزگاری اجازۀ شکست‌خوردن نداشتیم! اگر شکست را (از هرنوعی) تجربه می‌کردیم، کارمان تمام بود.

اما این روزها دریافته‌ایم شکست‌ها و اشتباهات از ما فردی صبور، سخت‌کوش و اصیل می‌سازد.

برای من 《نمی‌شود》، 《نمی‌توانم》،《 اگه نشد چی؟》 و حرفهایی از این دست معنی ندارد.

اگر به بن‌بست خوردم، راه متفاوتی جستجو می‌کنم، به دنبال مسیر تازه و چرایی آن، ته ماندۀ انرژی‌ام را بکار می‌برم. همیشه باید راهی باشد.

می‌بینی ؟! مهارتهای متفاوتی را امتحان کردم  زدم به دلِ چالش‌ها، رنج‌ها و تلخی‌ها تا رسیدم به تاریکترین نقطۀ درونم.

در این مسیر طولانی بارها گم شدم اما چیزی مرا به راه حقیقی هدایت می‌کرد و آن فطرت غنی‌‌ام بود.

همه‌ی انسانها این پتانسیل را دارند تا فطرت غنی‌شان را بشناسند، اما قبل از آن باید آگاهانه مسیری انتخاب کنند و تغییرات را از 《خودشان》 آغاز کنند؛ مسیر خودشناسی ما را با تجربه‌های نو آشنا می‌کند، تا کم‌کم به راه درست هدایت شویم. و انگشت شمارند کسانی‌که آگاهانه انتخاب می‌کنند در مسیری متفاوت قدم بگذارند؛ به قول معلمم نودونه درصد مردم ترجیح می‌دهند در حالت بقا زندگی کنند؛ بخورند، بخوابند، کار کنند،دنبال پول بدوند، ازدواج کنند، فرزندشان را بزرگ کنند و آنقدر در این چرخه بمانند تا روزی جهان را ترک‌ کنند.

تنها یک درصد هستند که به چیزی فراتر از بقا می‌اندیشند و من سعی می‌کنم، و امیدوارم جزء آن یک درصد شوم.

می‌بینی؟! وقتی تصمیم می‌گیری جزء یک‌درصد باشی دیگر ارتباط با آن نودونه درصد چندان ساده نیست؛《تنهایی》دستاورد این انتخاب است البته بستگی دارد تنهایی را چگونه معنی کنیم!

پدرم! نبض زندگی در دستان من است. من فرمانروای ذهنم هستم اما به قلبم اجازه داده‌ام راهبری‌ام کند، هر روز درسی تازه می‌آموزم.

زندگی آینه‌ایست که در آن خودم را می‌بینم و هر روز بازنگری می‌کنم. گاهی همه چیز در هم گِره می‌خورد چالش‌ها همچون کلافی پیچیده و در هم به پایم می‌پیچند اما من محکم‌تر از چالش‌ها هستم. جا نمی‌زنم.

چالش‌ها، تاخیرها، نشدن‌ها و شکست‌ها را به منزلۀ درسی جدید می‌بینم؛ با خودم می‌گویم:《 چه عالی! مرحله‌ی قبل را رد کردم و وارد مرحله‌ی بعدی می‌شوم.》

می‌بینی؟! دقیقن مثل بازیهای کامپیوتری رد شدن ازیک مرحله و رفتن به مرحله‌ی بعد.

هیچوقت بازیهای کامپیوتری را دوست نداشته‌ام،  همان‌ها که پر از چالش‌اند، این مانع را رد کنی به بعدی می‌رسی.

می‌بینم که بچه‌ها و بعضی برزگسال‌ها به این بازیها چسبیده‌اند؛ اما من هیچ علاقه‌ای به آنها ندارم. در عوض از چالش‌ها و موانع واقعی زندگی استقبال می‌کنم؛ دوست‌شان دارم چون واقعی‌اند. چون باعث می‌شوند با ترسهایم روبرو شوم و بفهمم چه توانایی‌هایی دارم که از آنها بی‌خبرم.

درگیرشان می‌شوم، ذهنم به تکاپو در می آید و در نهایت درسی می‌آموزم و رشد می‌کنم. یاد می‌گیرم و یاد می‌دهم.

این روزها کمتر کسی جسارت می‌کند که وارد فضای ناشناخته شود، جلو برود و در مسیر بماند. ثبات‌قدم ویژگی منحصر بفردی‌ست که کمتر کسی از آن برخوردار است؛ به نظر من ثبات‌قدم یک ثروت است.

پدرم! هدف من رشد این ویژگی در “خودم” است. هر چه پیش‌تر می‌روم مطمئن‌تر می‌شوم که راهم درست و روشن است پس با اطمینان ادامه می‌دهم.