وقتی برای نوشتن به ایدهای ناب نیاز داری، چهکار میکنی؟ این پرسشی بود که در گروه دوستان فعال و هدفمند تلگرام گذاشتم و حالا پاسخ آنها به این سوال :
اولین قدم مرور جزوات و مقالاتی که قبلا مطالعه و خلاصه برداری شده است.
در گام دوم توجه و تمرکز خودم را بر روی مراودات و صحبتهایی که با دوستان دارم بیشتر کرده و به عنوان دستاورد صحبتها به صورت تجربه نگاری از آنها استفاده می کنم. همینطور از اتفاقات روزمره در طول روز الهام می گیرم و به تجربه نگاری می پردازم.
سوالاتی که از من پرسیده می شوند و جواب های آنها ایده نوشتن را برایم ایجاد میکند.
مطالعه چند صفحه از یک کتاب یا خلاصه ای از آن و مطالعه بازخوردهایی که خوانندگان آن کتاب به عنوان نقد مثبت یا منفی به آن کتاب داده اند گزینه بعدی من برای پیدا کردن ایده نوشتن خواهد بود.
در نهایت در سکوت و بدون هیچ گونه عوامل حواسپرتی گوشه ای می نشینم و بدون اینکه به دنبال ایده ای باشم هر آنچه فی البداهه به روی کاغذ می آید را می نویسم و از آن نوشته ایده ی اصلی متن نوشته را پیدا می کنم و همینطور بارش فکری و پرسیدن از اطرافیان نسبت به کارها و موضوعات و ایده هایی که می توان در نویسندگی خود از آن استفاده کنم. مروری بر مناسبت های ماهانه تقویم هم میتواند به من ایده بدهد.
زهرا طوسی
تا این لحظه من از نظر ایده کم نیاورده ام. چون حدود ۹ سال تجربه سفر داشتهام و با اشتراک گذاشتن عکسها و مطالب مربوط به آنها کلی ایده برای نوشتن دارم. غیر از سفرهایم, کتابهایی که میخوانم و یا فیلمهایی که میبینم به من ایده میدهند. از حال و احوال خودم, از خوشحالیها و ناراحتیهایم برای ایده پردازی استفاده میکنم. خوراک دیگر نوشتنم کارهای روزمره در خانه و یا اتفاقات محل کارم است. به نظر من اگر به دقت به خودمان و اطرافمان نگاه کنیم تعداد زیادی ایده به سراغمان خواهند آمد. اتفاقاتی که در شهر, کشور و یا در جهان در حال رخ دادن هستند میتوانند به ما ایده بدهند. من به موسیقی هم علاقمند هستم و دیدن چند پیج در رابطه با پیانو یا ویولنسل و یا کنسرت به من در نوشتن ایده میدهند. چیزهایی که ما را خوشحال و یا ناراحت میکنند, دغدغه ها و مشکلاتمان میتوانند ایده های خوبی نصیبمان کنند. من از کلاسهای انلاینی که شرکت میکردم برای نوشتن ایده میگرفتم. تهرانگردیهای هفتگی ایده های دیگری برای نوشتن و به اشتراک گذاشتن عکس و فیلم بودند. مسیری که در زندگی طی کرده ایم ایده بخش خواهد بود. مسائل روحی – روانی که با آنها دست به گریبان بودیم و راهکارهایی که انتخاب کردیم میتوانند ایده ای برای نوشتن باشند, بخصوص که ما آنها را با تمام وجود حس کرده ایم, بنابراین بهتر می توانیم بر روی کاغذ, آنها را پیاده سازی کنیم و ملموس تر خواهند بود. اکنون هم شروع به ترجمه کتاب داستان کردهام .ترجمۀ کتاب و متن, ایده هایی دیگر برای نوشتن هستند.
ندا مویدی
گاهی روزها و عصرها و شب ها انگار پر از حرفم. دنبال کوچکترین فرصت میگردم برای اینکه کاغذ و قلمی پیدا کنم و بنویسم.
روزهایی اما بی فروغ و خالیام. خالی از هر حرف و ایده ای.
چه بگویم، چه بنویسم. حس می کنم همه چیز را گفته ام. خودکار را روی ورق منتظر نگه می دارم تا ایده بیاید. اما…
به سراغ دفترهای قدیمیتر می روم . آن روزها که سر کلاس استاد بودم و همه حرفهایش را می نوشتم. در همین حین یکی از جملات بیشتر به دلم می نشیند. راجع به آن فکر می کنم. ایده پیدا شد. من و دفتر و قلم و فوران کلمات و نقطه ها و جملات.
باز هم این چنین روزهایی برایم پیش می آید، حالا یک روش پیدا کرده ام، هر کتاب خوبی که می خوانم، جملاتی از آن را یادداشت میکنم و در روزهایی که درماندهام شروع می کنم به نوشتن برداشتم از آن جملات. خوب میشوم. درماندگیام درمان می شود. دارو مؤثر میافتد.
معصومه اسماعیلی
اردیبهشت امسال یک روز بعدازظهر بعد از کلی بهانهتراشی و ترس و دودلی، به کمک مهندس قائدی کرکره سایتم را بالا زده شد.
آن روز اصلا نمیدانستم باید با این فَضای خالی مختص خودم چهکنم؟
روزهای اول بیتجربگی، مصادف با برخورد با مشکلاتی بود که امروز که یادم میافتد، هم از شدت سادگی مشکلات و هم از عمق بیسوادی خودم خندهام میگیرد.
یادم هست یک روز برای مشکل کپی پیست رمز ورود به سایت به آقای قائدی که بههیچ وجه منالوجوه حل شدنی، نمینمود مجبور شدم با آقای قائدی تماس بگیرم.
یا بعد از یک هفته سرو کله زدن با لپتاپ و پرس و جو از این و آن که کلیدهای کیبوردم اشکال دارند و موقع تایپ این طور و آن طور میشوند، وقتی جلوی چشمان مهندس کامپیوتر دست به کار تایپ شدم؛ در کمال ناباوری و شرمندگی، مشخص شد علت مشکل کذایی، تماس اشتباه و کنترلنشده دست من با تاچ لبتاپ است.
یادم هست فقط چند دقیقه از شدت خنده قادر به حرف زدن نبودم. و سرانجام از برنامه ورد و کییبورد بخت برگشتهام که حالا از ایشان رفع اتهام شده بود، معذرتخواهی کردم.
بارها و بارها با مشکل حالا چیبنویسم، مواجه شدم. درست مثل سوال تکراری شام چی بپزم؟ یا حالا چی بپوشم؟
روزهای سنگین و خوفناکی را بخاطر نداشتن ایده سپری کردم. به امید این که ایدهنوشتن یکهویی از عالم غیب به من الهام خواهد شود، خودم را به هزار کارو ناکار سرگرم کردهام.
اما کم کم با پیوستن به گروهی وبسایت دار تازهکار مثل خودم و تعهد به رعایت نظم و تبعیت از قوانین و ارسال لینک نوشته و در معرض نمایش قراردادن آن، بهانهها به امید و تنبلیها به اشتیاق مبدل گشتند. دو فاکتور مهمی که در ابتدای مسیر به آن ها نیاز داشتم، حالا محقق شده بودند.
همین که متعهد به بازنگری، نگارش و آب و جاروی سایتم شده بودم، برایم کافی بود تا وقتی به کاغذ سفید جلوی رویم خیره میماندم با خود بگویم” فکر کردن بماند برای بعد. فعلا بنویس.”
همین مسئولیت پذیری و شوق دریافت دیدگاه و آمدن اسمم در گزارش مدیر مشفق و راهنمای گروه بود؛ که باعث میشد بعد از انجام کار بیرون و اندرون و پرداختن به خانواده و خواباندن کل شهر، تنها در اتاقی ساکت کنار یخچال اضافی که صدای وزوز کمپرسورش گاه تنها آوای همراه من بود، دست به کار نوشتن کلمات و پخت و پز مقاله بشوم.
شاید هم چند کلمهای حرف دل یا که حرف حساب، شاید هم ناحساب.
مهم نبود. فقط میخواستم بنویسم. بفرستم و با تزریق احساس خوشایند پس از آن، دوباره بنویسم. فقط همین.
روزهایی که ایدهها ته میکشیدند مثل کسی که گمگشتهای دارد، برای جستن به هر دری میزدم.
کم کم فهمیدم کتابخانهام معدن بیپایان ایدههاست. چقدر غافل بودم من.
تابحال به این کتابها فقط به عنوان نوشتههایی ارزشمند که خواندنشان هم کلاس دارد، هم ممکن است برایم خوب باشند، مینگریستم. اما حالا اینها حکم طلا را دارند. کلی مطلب مفید برای یادگیری، تغییر و البته نوشتن در دل خود دارند.
سایت دیگر دوستان هم در محله محتوا، مثل چاهی پر از ایده برای وبلاگنویسی است. مطالعه و دقت در کار افرادی مثل خودم، مقالهها و نوشتههایی که گاه خواندنشان مرا برای نوشتن سر ذوق میآورند.
یا گاهی با خواندن یک پست اینستاگرامی، جرقهای در ذهنم زده شده، بنای نوشتن گذاشته میشود. با توجه به علاقۀ شخصی خودم موضوع نوشتههای سایتم را عادات انسانی در پیروزی یا شکست، انتخاب کردهام. هر چند خود در ابتدای مسیر ترک و رهایی از عادات بد و ساخت و تثبیت خوبهایش هستم.
یافتن ایده برای نوشتن در این زمینه زیاد کار سختی نیست. به الاماشاالله عادتهای ریزو درشت بد خودم یک نگاه بیاندازم، کلی ایده و مطلب برای نوشتن میتوان از دلش بیرون کشید.
جدای از شوخی واقعا نوشتن گاهی به سختترین کار دنیا تبدیل میشود، انگار دچار انسداد مغزی شدهای، هیچ حرف تازهای از سرت رد نمیشود. احساس میکنی هر چه میخواهی بگویی قبل از تو بسیار کسان زیباتر و شیواتر گفتهاند و تو داری ادای آنها را در میآوری.
اما اگر بتوانی قضاوت دیگران را در مورد نوشتههایت بخصوص در شروع کار بوسیده و کنار بگذاری، مثل کبوتری که از قفس آزاد شده باشد، اندیشهات پر گرفته و رها در آسمان خیال به پرواز در میآیند. آن وقت است که دانههای ایده را ریخته در اینجا و آنجا، میبینی و از آن بالا برای برچیدنشان خیز برمیداری.
بهرحال روشهای پیدا کردن ایده نوشتن ممکن است، از شخصی به شخص دیگر فرق داشته باشد. من بعضی از ایدههایم را از یک جمله در کتابی گرفتهام. سپس آنچه حس کردم ممکن است برای دیگران مفید باشد را،به زبان خودم بر روی کاغذ آوردم.
میدانم نوشتههایم هنوز چون غذایی خام و بیمزه اند، اما کم کم با آزمون و خطا، با سوزاندن و شفتهکردن، با خواندن و نوشتن دوباره و دوباره این معجون خوشعطرو خوشطعم خواهد شد.
شاید هم زیادی خوشبین و آساننگر هستم. نمیدانم. ولی برایم واضح است که، این حس بیخیالی را اگر نداشتم الان حتی این متن کوتاه نیز نوشته نمیشد.
هنوز گوشهای نشسته و کاسه چهکنم، چهنکنم دستم بود و بروبر بر کاغذ سفید نگاه کردن و حسرت خوردن کارم. باری سرتان را درد نیاورم، پیداکردن ایده برای من هم بدین شکل و سیاق است. امید که زنبیل ایدههایتان همواره لبریز، ویترین سایتتان پر از نوشتههای ناب و اصیل و پرزرق و برق باشد و هوش از سر خواننده ببرد.
فریبا نبیزاده
هر موقع که با کمبود ایده ناب مواجه شوم و بقولی کفگیر ته دیگ بخورد، در جستجوی ایده ای ناب :
خودم را به در و دیوار میزنم
پیاده روی می کنم
خاطره نویسی می کنم
از احساسات روزمره ام می نویسم
از قصه های مادربزرگم می نویسم
با دوستم مشورت می کنم
از طبیعت می نویسم
از شرایط و اوضاع روز جامعه می نویسم
از دل متن کتابها موضوع پیدا می کنم
از روش طوفان فکری استفاده میکنم
به ندای درونم گوش می دهم
از آینده، از تصورات ام، ازآرزوهام می نویسم
از اعماق صندوقچه سایه روشن گذشته
از افق آینده می نویسم
زیر نور ماه، از روشنایی می نویسم
از آسمان شهاب سنگی و پر ستاره
شبهای کویر می نویسم
از جنگلهای عباس آباد
از فیلبند و جاذبه هاش
از کارون و دلتنگی
از نخل های پر از خرما
از نداشتن ایدۀ ناب می نویسم
هنوز خیلی مانده تا به این وضعیت قحطی برسم،
تا میتوانم می نویسم به امید روزی که با لقمه ای از نوشته های نابام امید بخش کسانی باشم که بدنبال ایده ای ناب گرسنه و تشنه بر سر سفره ای منتظر نشسته اند.
شیرین نوری
زمان هایی لازم است که مطالبی بخوانیم که اصلا مربوط به رشته یا هدفمان نیست مثلا چند بار شروع کردم به خواندن مطالب خارج از رشته ام جالب اینجاست که توانستم آن موضوع را با موضوع خودم ربطش بدهم یه مقدار بیشتر توضیح میدهم تا عینی تر بشود رشته ام زبان انگلیسی است و به دنبال این بودم که مطالب آموزشی ام را در چه موردی بنویسم بعد از کلی درگیر شدن ذهنم رفتم و مطلب در رابطه با کسب و کار و درآمد خواندم و مثال هایی که در متن بود کمک کرد که یک مقاله در رابطه با اصطلاحاتی که مربوط به زمان و مدیریت زمان است را بنویسم. گاهی هم در شبکه های اجتماعی به دنبال کسانی که در این حوزه فعالیت میکنند میروم و نظرات افراد و کامنت ها را میخوانم. آن نظرات گاهی به من ایده های خوبی میدهد.
معصومه احمدپور
من تازه شروع کردهام و هنوز موارد زیادی هست که باید در موردشان بنویسم و هنوز کفگیر به ته دیگ نخورده، ولی بیشتر با خواندن مطالب قبلی و پیدا کردن درک جدید نسبت به آنها و گسترش دادن آنها، بعد از مراقبه، در حین پیادهروی یا بعد از آن در خانه، با سوال کردن درباره یک موضوع مشخص مثلا درباره این موضوع چه بنویسم؟ و از خود میپرسم، که دربارۀ چه بنویسم. آنقدر تکرار میکنم تا ذهنم به من ایده بدهد.
مطالب بیشتر:
گزارش کار محتواگران خلاق (گروه میکرو اکشن)
وقتی هر روز محتوای تازهای تولید میکنی
آیا شما هم دچار کمبود ایده هستید؟|سی ایده برای نوشتن
ممنونداز زحمات بی دریغ شما دوست و همشهری عزیز
سپاس از شما دوست نازنینم
سلام چه نوشتههای جذاب و شیرینی.
بیتا جان ممنون از این که دست همه را گرفتی و با خودت همراه کردی.
انشاالله که خیر و برکت این مسیر، همیشه بدرقهی راهت باشه.
ممنونم مریم جان. بیشک همراهی و ذوق و پشتکار شما دوستان هدفمند در این پیشرفتن بیتاثیر نیست.
ممنون بیتا جان از کار قشنگتون.
سپاس از شما بخاطر همکاریتون