![](http://bitakeyhani.com/wp-content/uploads/pink-roses-pixabay-photo-2-1-1024x768.jpg)
چه روزی بود؟
روز و تاریخ دقیق اش یادم نیست .
روزی که گوشواره و گردنبند مروارید را درجعبه ی سفید براق مقابلم گرفت
روزی که پیشانی ام عرق کرد!
و درخت اقاقیا دیوانه وار در باد رقصید
چه روزی بود؟ یادم نیست .
ابرهای خاکستری در آسمان سر به هم می کوفتند و پیراهن گلدار مادرم
به رعشه افتاد.
و آسمان فرو ریخت
و باران زار می زد
و من در میان هیاهو رخت سپید پوشیدم.
تاجی از گلهای مریم بر سرم بود و خانه بوی مریم می داد.
و واولین باری که دستهایم را گرفت ،قلبم لرزید.
چه روزی بود آن روز!
ابرها می رفتند، ابرها می آمدند .
روز التهاب بود و اضطرابِ ابرها از دور نمایان بود.
یکشنبه بود؟ شاید.
یکشنبه ای که در آن متولد شدم ؟
مادرم می گوید : آن روز هم یکشنبه بود.
روزی که به دنیا آمدم و سالها بعد باز هم یکشنبه بود
که رخت سپید پوشیدم.
باد به درخت اقاقیا تکیه داده بود
پنجره ها قلب دیوار را می شکافتند و شب از پشت پنجره دلبری می کرد،
من آسمانِ شب را تماشا می کردم
و ماه ، تار بود
یکشنبه بود؟ شاید.
و نور ،نوری تیز شاخه های اقاقیا را می بُرید.
رعد و برق نعره می زد و حیاط روشن می شد و تاریک می شد.
و تصویر گوشواره ی مرواریدم روی شیشه ی پنجره افتاد،
ابرها در آسمان می رقصیدند و اقاقیا در تاریکی فرو رفت.
باران شُرشُر می بارید و یکشنبه بود و من
دوباره متولد شدم.
بیتا کیهانی مهر_ شانزده فروردین نود ونه
مطالب بیشتر:
ثبت ديدگاه