چگونه برای داستانم شخصیت های جالب خلق کنم ؟
چگونه برای داستانم شخصیت های جالب خلق کنم ؟|bitakeyhani.com

می خواهم از خودم آغاز کنم، اینکه چگونه داستانی را خلق می کنم و شخصیت ها و موضوع داستان چگونه پدید می آیند.

اولین داستان کوتاهم را در چهارده سالگی نوشتم. شخصیت اصلی داستانم خودم بودم، شروع داستان با توصیف یک شب بهاری بود وکل داستان یک خواب بود که البته در سطرهای پایانی خواننده متوجه میشود که هر چه خوانده، تنها یک خواب بوده است. در آن زمان برای خودش شاهکاری بود اما حالا که نگاه می کنم چیزی فرا تر از افتضاح بود. اما همیشه کارهای ضعیف و افتضاح باید جلوی رویتان باشد تا یادتان نرود کجا بودید و باید به کجا برسید.

برای ساختن شخصیت ها از هرکسی که می بینم و می شناسم یا حتی فقط دربارۀ آنها چیزی شنیده ام یک شخصیت نو در ذهنم می آفرینم و می نویسم. گاهی این شخصیت جدید مجموعه ای از چند نفری است که آنها را ازنزدیک می شناسم یا در فیلمی دیده ام.

مثلا من شخصیت جدیدی خلق می کنم که ترکیبی از: مردی که پزشک متخصص قلب است، پیرمردی که  باغبان است ، جوانی ورزشکار که برندۀ مدال طلا شده و  زنی که سر آشپز یک هتل است؛  از هر کدام از اینها یکی دو مشخصه برمیدارم و در شخصیتی که برای داستانم خلق کرده ام می گنجانم. این ویژگی ها از ظاهر و چهره گرفته تا رفتارها و علائق شخصی و زندگی خانوادگی شان  است.

برای خلق شخصیت ها در داستان تان می توانید این موارد را در نظر بگیرید : مردی که زیاد حرف میزند، زنی که خودشیفته است، پسری که از فروشگاهها جنس کش می رود، دختری که از خانه فرار می کند، زنی که وسواس دارد.یا مثلا شخصیت داستان مجرد است یا متاهل ، فرزند دارد یا ندارد، عصبی است یا آرام ، شغلش چیست ، چگونه فکر می کند ،به چه هنری علاقه دارند، آیابیماری خاصی دارد ،با چه مشکلاتی دست وپنجه نرم میکند و… البته همۀ این موارد را نمی توانید در همان ابتدای داستان در  شخصیت ها بگنجانید. چون گاهی مجبور میشود کمی که داستان تان پیش رفت ،تغییراتی در شخصیت ها و روند زندگی شان به جود آورید. 

بیشتر داستان هایی را که نوشته ام با خواندن یا شنیدن یک کلمه یا یک جمله جرقه ای در ذهنم زده شد. وقتی شروع به نوشتن داستان می کنم ، در همان ابتدا یکی دوسطر اول در ذهنم می نشیند، اگر در همان شروع نوشتن اولین کلمات از من بپرسند:این داستان به کجا میرسد یا قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ می گویم : “نمی دانم.”  بگذارید شخصیت های داستان بر اساس وظایف و نقشی که دارند داستان را پیش ببرند.

بعضی وقت ها ،کسانی را می بینم که داستان یا دلنوشته و متن کوتاهی می نویسند و دوست دارند ،بازخورد بگیرند ؛ وقتی ما منتظر بازخورد باشیم ،پس باید هر نوع بازخوردی چه مثبت وچه منفی را بپذیریم. یادم می آید در هفده سالگی داستان کوتاهی نوشتم و از یک نفر باز خورد خواستم . میدانید نتیجه اش چه شد ؟ سه سال دست به قلم نبردم.بعدها به این حماقت خودم خندیدم؛ من از کسی بازخورد خواستم که نه تنها خودش دست به قلم نبود ،بلکه به جز کتاب های درسی اش لای هیچ کتاب و رمانی را باز نکرده بود. درس خوبی بود .یاد گرفتم تا عمر دارم از کسی بازخورد نخواهم. 

 هر چه بیشتر بخوانید و بنویسید، شخصیت ها و رویدادهای جدیدی درداستان تان خلق میکنید ویک قدم به سوی خلاقیت پیش می روید.

 

مطالب بیشتر: 

چند پیشنهاد برای مطالعۀ اثر بخش 

داستان های کوتاه