![حماسۀ اندوه،نزار قبانی](http://bitakeyhani.com/wp-content/uploads/images-9.jpg)
امروز در میان دفترشعر نزازقبانی چشمم افتاد به “حماسۀ اندوه” ؛دیدم خوب است چکیده ای از این شعر را بنویسم.
نزار قبانی ، حماسۀ اندوه
عشقت اندوه را به من آموخت
و من قرن ها در انتظار زنی بودم که اندوهگینم سازد!
زنی که درمیان بازوانش چونان گنجشکی بگریم و
او تکه هایم را چون پاره های بلوری شکسته گِرد آورد!
عشقت به من آموخت که خانه ام راترک کنم،
در پیاده روها پرسه زنم
چهره ات را در قطرات باران و نور چراغ ماشینها بجویم!
عشقت مرا به شهر اندوه بُرد!_بانوی من_
و من پیش تر هرگز به آن شهر نرفته بودم!
نمی دانستم اشک ها کسی هستند
وانسان_بی اندوه_تنها سایه ای از انسان است.
عشقت به من آموخت که عشق زمان را دگرگون می کند!
و آن هنگام که عاشق می شوم زمین از گردش باز می ایستد!
عشقت بی دلیلی ها را به من آموخت!
عشقت به من آموخت تورا در همه چیزی جست و جو کنم
ودوست بدارم درخت عریان زمستان را !
برگ های خشکِ خزان وباد وباران را
وکافۀ کوچکی را که عصرها در آن قهوه می نوشیدیم!
عشقت پناه بردن به کافه ها را به من آموخت!
و پناه بردن به هتل های بی نام و کلیساهای گم نام را!
مطالب بیشتر:
ثبت ديدگاه