حماسۀ اندوه،نزار قبانی
حماسۀ اندوه،نزارقبانی|bitakeyhani.com

امروز در میان دفترشعر نزازقبانی چشمم افتاد به “حماسۀ اندوه” ؛دیدم خوب است چکیده ای از این شعر را بنویسم.

 

نزار قبانی  ، حماسۀ اندوه

 

عشقت اندوه را به من آموخت

و من قرن ها در انتظار زنی بودم که اندوهگینم سازد!

زنی که درمیان بازوانش چونان گنجشکی بگریم و

او تکه هایم را چون پاره های بلوری شکسته گِرد آورد!

عشقت به من آموخت که خانه ام راترک کنم،

در پیاده روها پرسه زنم

چهره ات را در قطرات باران و نور چراغ ماشینها بجویم!

عشقت مرا به شهر اندوه بُرد!_بانوی من_

و من پیش تر هرگز به آن شهر نرفته بودم!

نمی دانستم اشک ها کسی هستند

وانسان_بی اندوه_تنها سایه ای از انسان است.

عشقت به من آموخت که عشق زمان را دگرگون می کند!

و آن هنگام که عاشق می شوم زمین از گردش باز می ایستد!

عشقت بی دلیلی ها را به من آموخت!

عشقت به من آموخت تورا در همه چیزی جست و جو کنم

ودوست بدارم درخت عریان زمستان را !

برگ های خشکِ خزان وباد وباران را

وکافۀ کوچکی را که عصرها در آن قهوه می نوشیدیم!

عشقت پناه بردن به کافه ها را به من آموخت!

و پناه بردن به هتل های بی نام و کلیساهای گم نام را!

 

مطالب بیشتر: 

باران نوشته ها |آه باران 

شعر خواب ماه