نامه ای که هیچوقت به دستش نرسید bitakeyhani.com
نامه ای که هیچوقت به دستش نرسید|bitakeyhani.com

سخت ترین درس درکلاس نویسندگی وقتی بود که استاد ازما خواست نامه بنویسیم . بقیه را نمی دانم اما من همیشه از نامه نوشتن فرارمی کردم. شاید به این خاطر بود که از نامه نوشتن خاطرۀ خوبی نداشتم.
اولین نامۀ زندگی ام را زمانی نوشتم که هفت سال و نیمه بودم.
اردیبهشت ماه بود .آخرین روزهای مدرسه را پشت سر می گذاشتیم . خواندن و نوشتنم خوب بود، وعاشق این بودم که دفتر سیاه کنم و زیاد بنویسم. ایدۀ نامه نوشتن یکی از روزهای اواخر اردیبهشت توی ذهنم نشست.

ساعت از نُه شب گذشته بود و پدر هنوز نیامده بود. شبها زود می خوابیدم چون صبح روز بعد باید به مدرسه می رفتم. در حالی که خواب آلود بودم نامه ای برایش نوشتم؛اولین نامۀ زندگی ام بود. متن دقیق نامه یادم نیست ،اما گلایه کرده بودم چرا زودتر نمی آید تا ساعات بیشتری درکنارهم باشیم و نوشتم که من دوست دارم هر شب با او شام بخورم، اما مجبورم بخاطر رفتن به مدرسه شبها زودتر بخوابم. نامه طولانی تر بود،سالها گذشته و چیززیادی یادم نمی آید و دیگر اثری از نامه ام نیست!

نامه را دست مادرم دادم و خوابیدم. نمی دانم چه مدت گذشت با صداهایی از خواب پریدم،خواب آلود بودم ، چهره های یکی دو نفر از اقوام و آشنا را دیدم و دوباره خوابیدم. 

صبح خیلی زود با صدای شیون و جیغ و فریاد های مختلفی بیدار شدم و…. گیج و مات بودم!

کمی طول کشید تا فهمیدم پدرم شب گذشته هرگز به خانه نیامد و برای همیشه ما را ترک کردو از دنیا رفت. اولین نامۀ زندگی ام را به کسی نوشتم که هرگز آن را نخواند. 

در تمرین هایی که برای نوشتن انجام می دهم ،سعی می کنم دستورات و پیشنهاد های استادم را کامل و درست انجام دهم ،اما به بخش نامه ها که می رسم تبدیل به تنبل ترین شاگرد می شوم. مثلا همین حالا نشستم تا نامه ای بنویسم ،اما چه شد؟ حاضرم ده صفحه راجع به هرچیزی که در اطرافم می بینم ،می شنوم، حس می کنم و می خوانم، بنویسم ؛اما پای نامه نوشتن که به میان می آید انگار انگشتانم فلج می شوند،تکان نمی خورند ،ذهنم منجمد می شود و من بازهم بیخیال نامه نوشتن می شوم.

مطالب بیشتر: 

نامه ای به پسرم