جشنی برگزار کن!
همهی ما در طول زندگیمان بارها به مناسبتهای مختلف جشنهای کوچک، بزرگ و دورهمیهای دوستانهای برگزار کردهایم. سالگرد تولد، جشن پایانی تحصیلات، سالگرد ازدواج، خلاصه به مناسبتهای مختلفی جشن و مهمانی ترتیب دادهایم. امروز موضوع جالبی فکرم را به خود مشغول کرد. مثلن در مورد خودم، هیچوقت برای تلاشهایم، کارهایی که برای تغییر ذهنم، افکارم و زندگیام انجام دادهام و موفق شدهام، چرا جشنی برگزار نکردم؟! چرا وقتی ده کیلو وزنم [...]
روزهای پایانی سال | آنچه که دارم!
این روزها هوا بهاری شده! هر سال به روزهای آخر سال که نزدیک میشویم، حالی متفاوت را تجربه میکنم. سالها پیش که از خودِ واقعیام دور بودم، دلیل این حالم را نمیدانستم؛ بنابراین سعی میکردم با انواع سرگرمیها و شادیهای مصنوعی روی حال ناخوشم پردهای ضخیم بکشم، در واقع خودم را فریب میدادم، اما نمیدانستم که در حال فریب دادن خود هستم. امسال اما کمی فرق دارد. دوست ندارم به جز [...]
وقتی مینویسم…
وقتی مینویسم، بهتر فکر میکنم. از چند زاویه به موضوع نوشته دقیق میشوم و قدرت تجزیه و تحلیلم حین نوشتن بالا میرود. وقتی مینویسم، در سکوت و آرامش اطرافم غرق میشوم. در این سکوت گویی مادهای انرژیزا در رگهایم به جریان در میآید. سکوت خانه انرژی فوقالعادهای به من میبخشد. وقتی مینویسم، با وقتی حرف میزنم متفاوتم! شاید نوشتههایم برای عدهای جالب، اثربخش و انگیزهدهنده باشد، اما وقتی همان عده کنارم [...]
من خودشناسی را انتخاب میکنم.
درست یادم نیست اولین بار کِی بود که با واژهی خودشناسی آشنا شدم. تصورم اینه که بیشتر افراد به محض شنیدن واژهی خودشناسی نمیتونن درکش کنن ! نمیدونم شاید اولین بار که این واژه رو جایی خوندم درکش برام سنگین بوده! شاید زمانی بوده که نوجوان بودم با این کلمه آشنا شدم و نتونستم به خوبی اون رو بفهمم! به هر حال همین حالا هم وقتی در جمعی باشم و بخوام [...]
از تجربهکردن نترس!
کسی که میخواهد بداند خاک چه بویی دارد و سبزهها و گیاهان چقدر زیبا و لطیف اند، باید پایش در خاک فرو برود و سبزهها را با دست لمس کند. رومن رولان از تجربهکردن نترس! به دنیای ناشناختهها قدم بگذار! به احتمال بسیار زیاد زیر و رو میشوی! از زیر و رو شدن نترس! قطعن به نسخهای بهتر تبدیل میشوی! یک شرط دارد، باید در هر وضعیتی که قرار [...]
گاهی سکوت و دیگر هیچ
یکی درسهایی که در مواجهه با موقعیتهای پُرتنش و افرادی که قصدشون عصبانی کردن و یا توهین به طرف مقابل هست گرفتم؛ اینه که در اینطور مواقع کاملن هوشیار باشم و آگاه به اینکه طرف قصدش فقط عصبانی کردنِ من هست. الان که دارم این مطلب رو مینویسم دست کم دو سه مورد به خاطرم اومد که طرف سعی کرده با یک حرکت یا بیاحترامی خشم و عصبانیت منو تحریک کنه [...]
چگونه درچشم همه عزیز شویم؟!( تقدیم به زنان سرزمینم)
امروز در اینستاگرام پستی دیدم با این تیتر : چگونه در چشم همه مخصوصن در چشم معشوق عزیز شویم؟! در ادامه نوشته بود؛ باید سورهی حمد را هفتاد بار بخوانید تا عزیز معشوقتان شوید ودر چشم دیگران نیز عزیز شوید! بعضیها پرسیده بودند هفتاد بار را پشت سر هم باید بخوانیم یا بافاصله طی یکی دوروز؟! یکنفر گفته بود من تجربهاش کردم کاملن درست است! یکی دیگرنوشته بود من انجام دادم [...]
تجربهی ماندن در خلوت ارزشمند خود
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد، در جمعی قرار میگیرید که احساس میکنید هیچ حرفی برای گفتن ندارید! حرفها رد و بدل میشوند و شما فقط شنوندهاید. گاهی که نگاهی به شما میافتد، لبخندی میزنید و فقط در مقابل حرفهای طرف مقابل سری تکان میدهید.نه موافقید نه مخالف! شاید هم اصلن به صحبتها گوش نمیدادید! فقط آنجایید چون باید اهالی خانه را همراهی میکردید، انگار وجودتان خیلی هم مهم نبوده! [...]
رهایش کن!
ابرهای خاکستری آسمان را پوشاندهاند. قطرهها ریز و ریزتر شده از سقف کبود فرو میریزند. بیش از یکساعت است که در ماشین نشستهام و منتظرم تا کلاس آوا تمام شود. همیشه دفتری برای نوشتن و دو سه جلد کتاب برای خواندن در مواقعی که باید در ماشین منتظر بشینم، دارم. امروز اما، نه حس خواندن دارم و نه رغبتی به نوشتن. امروز روز دیگریست! گویی این زمان تحفهایست برای تفکر، تفکری [...]
برای عشق… | عشق که در تو جریان داشته باشد…
به جرئت میگویم یکی از موضوعات پُر چالش که هنوز در آن ضعف دارم نوشتن دربارهی عشق است. عشق را نمیتوان با کلمات توصیف کرد. عشق در حسی است که بهخود داریم و بازتاب آن حس در رفتارمان تجلی مییابد. شاید بتوان گفت عشق انعکاسی است که ما در روابط و تعامل با دیگران حسش میکنیم. عشق مجموعهای از احساس، کلام و رفتار ما نسبت به خودمان سپس با دیگران است. [...]
خود را ستایش کن!
در چنبرهی روزگار گاهی نفسم راهش را گم میکند. به نظرت مبتذل است اگر خویش را ستایش کنم؟ _ستایش کنی؟ برای چی؟ تو چه داری که خویش را ستایش کنی؟ _بیدلیل! چرا نباید بیدلیل خویش را ستایش کنیم؟! حتا بلد نیستم در ستایش خود چند سطری بنویسم! این دل آشوب رهایم نمیکند. دلهره خفته در دامنم! و افکارم در پی نیکترین روشها برای خلاص شدن از این دلآشوب! گاهی فکر میکنم [...]
ما شبیه هم فکر نمیکنیم.
_ ببین چه میگویم! تجربهی من همین است که گفتم. باید تو هم انجامش بدهی! دقیقن شبیه من! _اما... من... _تو چی؟ یعنی میگویی راهی که من انتخاب کرده و تا اینجا آمدهام اشتباه بوده؟! _ نه... ولی! _ولی چی؟ _ ببین! من شبیه تو فکر نمیکنم. با بعضی نظراتت موافقم اما برخی را نمیپسندم. به نظرم دانش و اطلاعات جدیدتری در دسترس است که میتوان از آنها بهره برد. باید اطلاعات [...]
از اینجا تا شجاعت چه قدر فاصله است؟
از اواسط آبان ماه سال جاری تا امروز که این مطلب را مینویسم (حدود سه ماه) بدون حجاب اجباری بیرون میروم. در این مدت حرفی نشنیدهام که این حرکتم را تایید یا رد کند. امروز که از یک سوپر مارکت محلی در حال خرید بودم، وقتی سمت صندوق رفتم؛ خانم میانسالی که او هم خرید کرده و جلوتر از من ایستاده بود؛ برگشت و با صدایی بلندتر از معمول رو به [...]
نامهای به همسرم
امروز به مناسبت تولدت تصمیم گرفتمنامهای برایت بنویسم، روی کاغذ و آن را جایی بگذارم تا ببینی و من با دیدن لبخندت حسابی ذوق کنم. نمیخواهم مثل همهی نامهها با سلام و جانم و عزیزم و تولدت مبارک شروع شود، میخواهم کمی متفاوتتر بنویسم، متفاوت برای مردی متفاوت! میدانی! گاهی فکر میکنم این مسیری که ما تا اینجا با هم آمدهایم چه قدر پرشور، رشددهنده و پر از یادگیری بوده است! [...]