دیروز
در اواخر دههی سوم زندگیام دچار بحران معنا شدم.
زندگیام توالی روزهایی بود که یکی پس از دیگری میآمدند و میرفتند. بخشی از من در جستجوی چیزی بود که خودم هم نمیدانستم چیست!
سالها بعد فهمیدم چیزی که درجستجویش بودم، معنا بود.
وقتی در جستجوی معنا باشی در ابتدای مسیر احتمالن به در و دیوار میخوری؛ اما نکتهی مهم اینست که نقطهی اتصالت را گم نکنی. باید به جستجو ادامه دهی. رمز رشد در این مسیر استمرار است.
امروز
چالشی که سه سال است با آن درگیر هستم، باز هم مرا زمین زد. امروز برای چندمین بار در این سه سال زمین خوردم. پشت فرمان در حال رانندگی بودم. تلفن را قطع کردم و گوشی موبایل را روی تشک کنارم پرت کردم. کنار جدول پارک کردم. سرم را روی فرمان گذاشتم و زدم زیر گریه.
ایمان میگوید : گریه نشانهی قدرت توست! اما من آن لحظه خود را آسیبپذیرترین و ضعیف ترین فرد روی زمین حس کردم. ناامیدی و ترس بر من چیره شده بود. یک ربع طول کشید تا کمی بهتر شدم. به استمرار فکر میکردم.
فردا
برنامهای مفصل و طولانی برای فردا و فرداها دارم. برای روزها، ماهها و سالهای آتی پُر از ایده و برنامهام. من آدم عملگرایی هستم. میگویند عملگراها دنبال درگیریاند و نظرگراها دنبال یادگیری. یادگیری خوب است در صورتی که درگیری ایجاد کند. راستش بدم نمیآید هر روز به دلِ چالشی شیرجه بزنم. آینده در تخیلاتم روشن است. یعنی باید باشد مگر میشود تمام ذهن، زندگی، تلاش، برنامه و کارهایت را در جهت اهدافت پیش ببری و نتیجه نگیری؟! میدانم آینده روشن است.
ثبت ديدگاه