من آدم تاثیر پذیری هستم. بهتر است بگویم بودم.

من قبلا آدم تاثیر پذیری بودم.از محیط و آدمهایی که با آنها ارتباط داشتم تاثیر نسبتا” زیادی می گرفتم.

خب توجیه ام این بود :

وقتی تاثیر پذیر باشی در ارتباط با دیگران دچار مشکل نمی شوی ،برای من راحت تر بود که شبیه آنها باشم تا اینکه بخواهم نظرم را بگویم ؛ نظر دادن این احتمال را داشت که نظر مخالفی بشنوم ، پس بهترین راه سکوت کردن و همراه شدن با شرایط بود.

معمولا در این نوع ارتباط تنش و مشکل کمتری پیش می آید،همه شما را دوست دارند و بعنوان یک فرد سربه راه و با شرم و حیا از شما یاد می کنند.

هر از گاهی که چیزی شما را آزار بدهد و بخواهید اعتراضی کنید یادحرفهای بقیه می افتید که می گویند او آرام و سربه راه و فهمیده است،با شرم و حیا است. همین صفت ها را که به شما نسبت داده اند ،مانع از این می شود تا حداقل نظرتان را بگویید. در اینجا دو مشکل وجود دارد،یکی تاثیر پذیری از محیط و اطرافیان است و دیگری ترس از اینکه با نظرت موافقت نشود.بنابراین ترجیح می دهی سکوت کنی.

هنگامی که ما نمی توانیم نظرات مخالف نظر خود را بشنویم به ناچار سکوت می کنیم. ما به تصمیمات دیگران عمل می کنیم و آنچه را آنها تعیین کردند می پذیریم و در دل احساس خوبی نداریم. حس می کنیم به اندازه ی کافی برای ما ارزش و احترام قائل نیستند،حس می کنیم یک سری کارها و عقاید برما تحمیل شده است. همین احساس بدی که در وجودمان داریم ما را از نظر دادن و حرف زدن و مخالفت کردن باز می دارد ما بیشتر در سکوت فرو می رویم و دیگران بیشتر نظرشان را تحمیل می کنند و این چرخه همچنان ادامه دارد تا عزت نفس ما روزبه روز کمتر شود.

ما دیگران را مقصر می دانیم که به ما احترام نمی گذارند؛ اما اگر خوب دقت کنیم متوجه می شویم این ما هستیم که هیچگاه نظر مخالف مان را ابراز نکرده ایم.از ترس اینکه اهمیت ندهند یا ناراحت شوند و یا تصویر خوبی که از ما در ذهنشان دارند ،خراب شود. زیرا ما همیشه در ذهن دیگران با شرم و حیا و مودب و موقر بوده ایم. پس نمی خواهیم به تصویرمان خدشه ای وارد شود پس سکوت می کنیم.

در واقع تقصیر اصلی به گردن ماست که شهامت ابراز خود را نداشته ایم و به دیگران اجازه داده ایم به جای ما تصمیم بگیرند و هر جور که دلشان خواست با ما رفتار کنند.

من یاد گرفتم گاهی نظر مخالف خودم را ابراز کنم. من یاد گرفتم که من هم می‌توانم تاثیرگذار باشم نه اینکه فقط تاثیر بپذیرم. من می‌توانم بر محیطم تاثیر بگذارم و تغییر ایجاد کنم. مهم نیست در ذهن بقیه به تصویرم خدشه ای وارد شود. مهم نیست اگر نظرشان نسبت به من تغییری کند مهم نیست که دیگر نگویند او آرام و با حیا است. بیایید برای یکبار هم شده از خودمان بپرسیم :

این صفت ها چه ارزشی دارند وقتی من احساس بی ارزشی کنم ؟

مطالعه بیشتر:

گفتگوی درونی با خودمان|عزت نفس مهم است ؟ 

چرا به این موضوع می پردازم؟|نقطه ی درخشان زندگی من