یک
تا زمانیکه کسی را از دست ندادهایم خلاء نداشتنش را احساس نمیکنیم. بیش از یکماه است که از درگذشت مادرِهمسرم میگذرد. گاهی بر حسب عادت، حوالی عصر نگاهی به ساعت میاندازم تا اگر زمان خواب و استراحتش نباشد تلفن را بردارم، شمارهاش را بگیرم و از آنطرف خط صدایش را بشنوم و دقایقی با او گپ بزنم، اما این حس فقط یک ثانیه دوام دارد، آه بلندی میکشم. او نیست! بیش از یکماه است که ما را برای همیشه ترک کرده! باورش سخت است. صدایش در گوشم میپیچد انگار زنده است و…
بُغض تلخم میشکند!
دو
چند روز پیش با مریم نیکومنش حرف میزدم، گفتم: آدم میتواند از سوگ هم درس بیاموزد. مراسم ترحیم، نگرش آدمها به هم، گفتگوها، رفتار و طرز بیان کلمات، از همهی اینها میتوان آموخت. کافیست مشاهدهگر باشی، بدون هیچ نظری و قضاوتی؛ آرام! و بعد گریه کردم.
سه
دیروز در باشگاه روی تردمیل بودم. از توی آینهی روبرو دختر دهسالهای را میدیدم که با مربی رقص تمرین داشت. مربی آهنگ تُرکی پلی کرد و دختر با پیراهن مشکی بلند و موهای بافته، ترکی میرقصید. نمیدانم چرا با دیدن این صحنه و شنیدن آهنگی که معنی آن را نمیدانستم، اشک ریختم. نمیدانم چرا این روزها اشکم به راحتی سرازیر میشود. یادِ ایمان سرورپور افتادم؛ ایمان هم به سرعت اشکش سرازیر میشود. همیشه برایم عجیب بود اما آن لحظه بود که درکش کردم.او همیشه در ابتدای پادکستهایش میگوید:《 برای التیام قلبتون!》
چهار
وقتی زندگی را مرور میکنم از اتفاقهایی که رخ داده و باعث شده درسم را بیاموزم شگفتزده میشوم. هیچ اتفاقی بیدلیل نبوده! هر رویدادی و هر فردی که به زندگیمان وارد میشود حامل پیامیست برای ارتقای روح و قلبمان. وقتی بیقراریم و وقتی به دنبال سرگرمیهای موقتی و ظاهری هستیم، این روح ماست که نیاز به نوازش و التیام دارد نه جسممان. شفای روح تنها به دست یکنفر امکان پذیر است؛ خودمان! زیرا هیچکس به جز خودمان به زیر و روی روحمان دسترسی ندارد. هیچکس به جز خودمان قادر نیست زخمهای قلب و روحمان را التیام ببخشد. خوشحالم که اعلام کنم: 《 من یک التیام یافتهام.》
پنج
روزی جملهای از محمدحسن شهسواری خواندم:《 همه چیز در آفتاب و روشنایی رشد میکند، عشق در سایه و پوشیدگی!》
این عشق است که زخم را التیام میبخشد، عشق به خویشتن! و عشق به خویش در خلوت و سکوت با خویش اتفاق میافتد.
و من عشق را در خود یافتم و التیام گرفتم.
چه قشنگ نوشتی.
من هم سریع اشکم سرازیر میشود و از این بابت ناراحت بودم. اما روزی یک پزشک به من گفت: قدر و ارزش این دانههای گرانبها و احساسات پاکَت را بدان.
ممنونم دوست همراهم