در چنبرهی روزگار گاهی نفسم راهش را گم میکند. به نظرت مبتذل است اگر خویش را ستایش کنم؟
_ستایش کنی؟ برای چی؟ تو چه داری که خویش را ستایش کنی؟
_بیدلیل! چرا نباید بیدلیل خویش را ستایش کنیم؟! حتا بلد نیستم در ستایش خود چند سطری بنویسم!
این دل آشوب رهایم نمیکند. دلهره خفته در دامنم!
و افکارم در پی نیکترین روشها برای خلاص شدن از این دلآشوب!
گاهی فکر میکنم باید خویش را ستایش کنم که اینچنین تاب میآورم.
_گیریم که ستایش کردی، چیزی تغییر میکند؟
_نه بلافاصله تغییر نمیکند. یک جور دلگرمیست. یک جور در آغوش گرفتن خویش. یک جور انرژی بخشیدن، برای اینکه دوباره برخیزم و از نو شروع کنم. برای اینکه ادامه دهم و بعد تغییر اتفاق میافتد. مطمئنم.
ثبت ديدگاه