روبروی لپتاپ نشستهام و در فایل ورد یکی از متنها را ویرایش میکنم. میآید و مقابلم مینشیند. میدانم،میخواهد حرف بزند. لیوان چای را برمیدارم و ته ماندهی چای را که رو به سردی رفته،سر میکشم،همانطور که نگاهم بر روی خطوط است میگویم: پنج دقیقه دیگر. میگوید: باشه ؛ و روی مبل لم میدهد.
چند دقیقه بعد روبروی هم نشستهایم و او برایم از روزهای آینده،از تصوراتش ،از آرزوها و باورهایش حرف میزند. با چنان هیجانی جملهها را ادا میکند که من هم پُر از شور و شوق میشوم. آنقدر تصویر سازیاش شفاف است که روزهای طلایی آینده مقابل چشمانم رژه میروند. ذهن من هم پرواز میکند و ایدههایی بکر و ناب خلق میکند.
او بدون مرز میاندیشد.هیچ محدودیتی سر راهش نمیبیند. باور دارد که آینده و روزهای روشن و اتفاقات شگفت انگیز یک به یک در زندگیاش رُخ میدهند.چالشها و مشکلات برایش حکم درس را دارند. او بارها از آدمها و رویدادها درسهایی آموخته است. هر روز اتفاقات خوش و روزهای روشن را به من یادآوری میکند، میگوید: دیدی گفتم اتفاقات شیرین و خوب به زندگیام سرازیر میشوند. دیروز یکی و امروز هم یکی دیگر. منتظر خبرهای هیجان انگیز و خوبِ روزهای آینده هم هستم.
آرامش و شادی درونی را در نگاهش،صدایش و کلماتش میتوانم ببینم،بشنوم و حس کنم. باز هم جملات تکراری روزهای قبل را برایش تکرار میکنم. او با اشتیاق گوش میدهد .انرژی خوب او به من هم منتقل میشود.حس میکنم با دادن انرژی و انگیزه به او شادی و خلاقیت در وجودش صد چندان میشود و این گفتگوهای دلنشین و جذاب ما هر شب ادامه دارد.او پسرم است.
مطالب بیشتر:
زندگی برپایهی مهارتها استوار است (از شکست تا موفقیت)
اشتباه کردن، بخشی پیوسته به یادگیری است.
الهی که زنده باشند، وقتی متن را خواندم دقیقا احساس کردم که جای شما نشستهام و پسرم رو به رویم است. این لحظات بین من و پسرم هم زیاد اتفاق میافتد.💐💐
ممنونم مریم جان. چه خوب ،شاد و سلامت باشید در کنارهم
زنده باشد. امیدوارم بدون مرز فکر کردن و آرزو کردن را همیشه سرلوحه داشته باشد و مثل ما اندیشه اش را محصور در نمیشود ها نکند.
ممنون از شما حسین آقا.امیدوارم و البته در این مسیر نقش خودم رو برای همراهی با او پُر رنگ میبینم.