یک خاطره از چخوف|زندگی ازنگاه بلینسکی
یک خاطره از چخوف|زندگی از نگاه بلینسکی

چکیده ای از پیشگفتار مجموعه داستان “دشمنان” نوشتۀ آنتوان چخوف.

چخوف هنرمندی بود که پیشاپیش زمان می رفت. او و نویسندگان و منقدان بزرگی چون”گوگول” و “بلینسکی”سالها بود که زمینۀ این گونه هنر،”هنر برای مردم و به زبان مردم و برای به جلو بردن مردم ” را ایجاد کرده بودند.

بلینسکی در نامه ای که به گوگول می نویسد او را این گونه راهنمایی می کند:

“زندگی را با همان شکلی که احاطه ات کرده ترسیم نما وهرگز آن را تزیین نکن!

دوباره سازی نباید کرد ؛ زندگی را از روی صورت اصلی آن مجسم کن و به زندگی از دریچۀ

چشم مردم زنده بنگر،نه از پشت عینکهای دودی و سیاه!”

ماکسیم گورکی در بارۀ چخوف می نویسد:

چخوف صاف وپوست کنده،کم رو ومحجوب بود.بلند و واضح به مردم نمی گفت:”اینک حیا کنید.” بیهوده امید داشت که مردم خودبخود پی به لزوم حیا ببرند.

او از پلیدی ها و ابتذال بی نهایت متنفر بود.نابخردی های زندگی و آشفتگی های آن را با زبان یک شاعر شریف بیان میکرد،در حالیکه تبسمی شوخ و ملایم بر لب داشت.اما ورای شکل زیبای داستان هایش،مردم به سختی معنای عمیق باطنی ای را که پُر از سرزنش های تلخ بود ،در می یافتند.

یکبار چخوف ماکسیم گورکی را به خانه اش در دهکدۀ “کوچک کوی” دعوت کرده بود. او با هیجان خاصی به گورکی گفته بود :

” اگر پول زیادی داشتم ،در اینجایک آسایشگاه برای معلمین علیل و رنجور دهکده ها می ساختم.می دانید ؟ یک عمارت بزرگ و روشن وآفتاب گیر ،با پنجره هایی بزرگ واتاق های حسابی بنا می کردم. کتابخانه ی زیبایی برایشان ترتیب می دادم.انواع آلات موسیقی را فراهم میکردم.کندوی زنبور عسل ،باغی پُر از سبزی ها و بوستانی پُر از میوه تعبیه میکردم. سخنرانی هایی دربارۀ کشاورزی و هواشناسی برایشان تنظیم میکردم.معلمین باید از همه چیز آگاه باشند،از همه چیز دوست عزیزم. مشتاقم از آرزوهای خود سخن بگویم…” 

 

مطالب بیشتر: 

چگونه برای داستانم شخصیت های جالب خلق کنم؟