دو سال پیش در یک دورهمی نقد و بررسی داستان با تعدادی از نویسندگان نشستی داشتیم. حدود ده نفر بودیم و چهار نفرمان اثری چاپشده داشتیم. وقتی کتابم را به سرپرست جمع هدیه دادم، یکی از نویسندگان که آقایی حدودا چهلساله و رماننویس بود، رو به من کرد و پرسید با کدام ناشر کار کردهام؟ اسم ناشر را که گفتم سری تکان داد و نفس راحتی کشید! من با ناشری کار کرده بودم که بخاطر چاپ کتابم ۳ سال در نوبت نمانده بودم. او نفس راحتی کشید چون ناشر من معروف نبود. خیالش راحت شد من نویسندهنوقلمی هستم.
کمی بعد سرپرست جمع از او درباره آخرین رمانش پرسید و اینکه کِی چاپ شده و دفعهی بعد حتما چند جلدش را برای اعضای گروه به جلسه بیاورد.
آقای نویسنده که قد بلندی داشت یک پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و هر از گاهی لرزش پاهایش برای من که نزدیکش بودم، قابل مشاهده بود. در اواسط جلسه چندباری با استرس ناخنش را جوید.
در لابلای جلسه از جشن تقدیر و تشکر و جوایز ادبی حرف میزد. گویا در مناسبتی که بدلیل هفته کتاب برگزار شده بود، کتاب ایشان جزء لیست رمانهای منتخب بود اما در آخر سعادت این را نداشت تا جوایزی به کتابش تعلق بگیرد. و با چهرهای افسرده این روایت را بیان کرد، که شانس رفتن به روی صحنه و سخنرانی را نداشت!
وقتی اینها را تعریف میکرد لرزش پاهایش بیشتر میشد.
همان لحظه سوالی در ذهن من نقش بست.
ما چرا مینویسیم؟
این سوال را خیلی پیشتر در کلاسهای نویسندگی خلاق پاسخ داده بودم، اما بعد از مدتی احساس کردم پاسخی که در ذهنم شکل میگیرد، متفاوتتر از قبل است.
بنظرم نویسنده مینویسد تا کامل شود. تکامل به تدریج اتفاق میافتد و گاهی این رشد و تکامل سالهای سال به طول میانجامد. کمتر کسی این مسئله را درک میکند، اغلب آدمها حتی خودِ من برایم عجیب بود چرا نویسندهای که دو سه اثر چاپشده دارد و بیش از یک دهه است که مینویسد، این چنین مضطرب شده و نبردن جایزهادبی آرامشش را بهم زده است.
کمالگرایی در کار نوشتن بیش از آنکه رشددهنده باشد، آسیبرسان است. وقتی ما به منظور برنده شدن و جایزهبردن بنویسیم هدفمان دیگر توسعهی خودمان نیست. هدف فقط برندهشدن است. برندهشدن نیاز به قدرت را برای مدتی در ما ارضا میکند. اما این رضایت موقتیست. زیرا باز هم کسانی پیدا میشوند که بهتر بنویسند و جایزه ببرند و ما را پشت سر بگذارند و باز ما جا میمانیم.
برندهشدن با موفقیت تفاوت دارد. برندهشدن رضایت موقتی در پی دارد، پس از مدتی روحیات ما دوباره به جایگاه پیشین برمیگردد و نارضایتی ما را در بر میگیرد.
اما موفقیت داستانش متفاوت است. در موفقیت مهم تلاشها و کارهای کوچکیست که در مسیر زندگی انجام میدهیم. در موفقیت مسیر مهم است در برندهشدن نتیجه مهم است.
وقتی نتیجه محور باشیم رضایت نداریم. وقتی موفقیت را انتخاب میکنیم، در همه حال راضی و خشنود خواهیم بود.
من امروز با نوشتن و انتشار محتوا بطور منظم مسیر موفقیت را انتخاب میکنم، بدون فکر کردن به جایزه و برندهشدن. موفقیت ارزشمندتر از برندهشدن است.
سلام
من هم موفقیت را انتخاب میکنم. طی کردن مسیر و لذت بردن از آن و یادگیری برایم مهم است شاید هیچ وقت به انتهای مسیر و نتیجه دست پیدا نکنیم.