امروز در حال ورق زدن یک سالنامه‌ی قدیمی بودم. در صفحات اولیه‌ی سالنامه لیستی از اهداف خودم را نوشته بودم.

اهداف را به دسته‌های مختلف تقسیم بندی کرده بودم. رشد مهارتها، سلامتی،روابط خانوادگی،دوستان ،مسائل مالی ویکی دو مورد دیگر.برای هر کدام چهار پنج مورد نوشته بودم که باید روی آنها کار می‌کردم.

در تعدادی از آنها رشد خوبی داشتم. بعضی ها را به کلی فراموش کرده بودم و در بعضی هنوز اندر خم یک کوچه هستم!

در میان این لیست خودِ ایده‌آلم را می‌بینم. آن روزها خود واقعی‌ام را نمی‌دیدم؛من می‌خواستم به بهترین و ایده‌آل‌ترین جایی که در ذهنم ساخته بودم برسم اما برای رسیدن به آن نقطه تلاش زیادی نمی‌کردم. تلاشهایم در هر زمینه ای تفننی بود. برای همین بود که این سالنامه پس از مدتی در لابلای روزهای هپروتی گم شد.

نمی‌دانم ،یادم نمی‌آید ،شاید مدتی پس از نوشتن آن لیست وقتی نگاهی به آن انداخته بودم و متوجه شدم قدِ من به این اهداف نمی‌رسند،سالنامه را بستم و در جعبه ای قرار دادم تا جلو چشمم نباشد.

حالا پس از گذشت ده سال سالنامه مقابل چشمانم است. لبخندی می‌زنم. چه متن مسخره‌ای! روی چه اصلی برای خودت غول ساختی ؟ برای رسیدن به این اهداف چه کارهایی انجام دادی؟ ده سال این لیست را از مقابل چشمانت پنهان کردی!

بعد می‌خواستی به تک تک اینها هم برسی؟!

خود واقعی من به خود ایده‌آلم پوزخند می‌زند. خود واقعی‌ام می‌گوید: حالادستاوردهایی داری که در آن لیست ننوشته بودی ولی به آنها رسیده‌ای. نگاه دقیق‌تری به لیست می‌اندازم؛ می‌بینم بعضی از آن اهداف در یک مقطع زمانی برای آن سالها دغدغه بوده‌اند و حالا بود و نبودشان فرقی ندارد.

آن روزها فاصله‌ی خود ایده‌آلم و خود واقعی‌ام بسیار زیاد بود ،برای همین بود که آن اهداف برایم بسیار بزرگ و دست نیافتنی به نظر می‌آمدند. من خود را زیادی کوچک و اهدافم را زیادی بزرگ می‌دیدم برای همین دفتر را بایگانی کردم.

این روزها می‌دانم با توجه به نیازها،تغییر عادتها، اولویت‌ها و تلاش کردن می‌توانم به اهدافی نزدیکتر به خود واقعی‌ام برسم.

این روزها می‌دانم فاصله‌ی زیاد میان خود ایده‌آلم و خود واقعی‌ام مرا از اهدافم دور می‌کند. برنامه‌ریزی و داشتن اهداف کوچکتر و دستاوردهای کوچک احساس ارزشمندی را درمن تقویت می‌کند.

 

 

چقدر احساس شایستگی می‌کنی؟

لیستی ازارزش‌های‌ من 

مقایسه ی مدل ذهنی منتقد و مدل ذهنی وکیل