امروز هوا ابری بود. صبح که بیدار شدم پردهی اتاقم رو کنار زدم، بارون نمنَمَک میبارید. تو این هوا چای خوردن و نشستن کنار پنجره و نوشتن و خوندن خیلی کیف داره!
یک ساعتی روی مبل کنار پنجره نشستم. صبحانه خوردم و بعد کمی نوشتم. خونه آروم بود، مثل همیشه. هندزفری گذاشتم توی گوشم و یه پادکست بیست دقیقهای از ایمان سرورپور گوش دادم.
از اتاقم بیرون اومدم. آریا هدفون روی گوشش گذاشته بود و چشماشو بسته بود. خیلی آروم رفتم توی آشپزخونه و سینی صبحانهام رو روی میز گذاشتم.
چشماشو باز کرد و نگام کرد.
گفت: عجب مدیتیشنی بود!
گفتم: مدیتیشن تو این هوا میچسبه!
گفت: چرا مدیتیشن نمیکنی؟
گفتم: تمرکزم مثل تو خوب نیست.
گفت: منم اولش مشکل تمرکز داشتم ولی الان بهتر شدم، خیلی بهتر!
گفتم: وقتی مینویسم متمرکزترم. حداقل میتونم ده_بیست دقیقه روی یک موضوع متمرکز باشم.
گفت: ولی باید بتونی ذهنتو خالی کنی، خیلی مهمه که بتونی یه مدت زمانی هر چند کوتاه به هیچی فکر نکنی!
گفتم: تو خیلی خوب تونستی به این مرحله برسی، من نمیتونم بیذهنی رو تجربه کنم، شاید، فقط در حد چند ثانیه بتونم.
گفت : از همون چند ثانیه شروع کن!
گاهی این کارو انجام میدهم. نشستن و به هیچچیز فکر نکردن. ذهنی خالیِ خالی.
خیلی کوتاه میتونم این کار رو انجام بدم، و بعد حس خوبی میگیرم.
بعد از ورزش کردن هم این حس رو تجربه میکنم. زمانی که مسیر پنج دقیقهای باشگاه تا خونه رو اینقدر آروم راه میام که ده دقیقه طول میکشه. احساس سبکی، رهایی و بی ذهنی رو توی اون ده دقیقه تجربه میکنم.
کمی بعد آریا پشت پنجره ایستاده بود و خیابون رو تماشا میکرد.
گفتم: برو بیرون قدم بزن!
گفت: نه همینجا خوبه!
گفتم: دلت برای دوستات تنگ نشده؟!
برگشت نگاهم کرد و گفت: اونا دوست نبودن!
این تنهایی رو به اون دوستا و بیرون رفتنا ترجیح میدم. من از این تنهاییم لذت میبرم، درکش میکنم.
وقتی آدم هدف بزرگی در سر داره و هر روز برای هدفش تلاش میکنه، دیگه نمیتونه رفتارهایی در خلاف رسیدن به هدفش انجام بده، دیگه نمیتونه با افرادی که همسو با هدفش نیستن ارتباط بگیره.
این انرژی ماست که تغییر میکنه و ما رو به سمت اهدافمون هدایت میکنه.
بله درسته، تنهایی لذتبخشه مخصوصن وقتیکه توی تنهاییت برای هدفت برنامه میچینی و تلاش میکنی و جلو میری!
تنهایی زیباست به شرطی که تنها بودن را بلد بود.
درود به شما.