آدمهایی که بیشتر از من و تو سرشان می‌شود؛ می‌گویند که انسان متمدن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند، تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و همچنین تکیه‌گاههای ثابت روحی و فکری، یعنی در عین حال که در میان مردم زندگی می‌کنی، خودت را کاملن بی‌نیاز از آنها بدانی.
مردم هیچ چیز به ما نمی‌دهند که ما خودمان از به دست آوردنش عاجز باشیم.

“بخشی از نامه‌ی فروغ فرخزاد به برادرش” 

فکر می‌کنم هر چه قدر بیشتر وقت‌مان را در میان آدمها بگذرانیم و زمان زیادی از روز را به معاشرت و در جمع‌بودن هدر دهیم، به همان اندازه از خودمان دور می‌شویم.در هیچ کاری افراط نتیجه‌ی مطلوبی ندارد. نه تنهایی زیاد و نه در جمع بودن زیاد! اما به تجربه دریافته‌ام برای من که می‌نویسم سهم بزرگی از روزهایم باید به 《تنهایی》اختصاص داشته باشد. هر از گاهی بودن با آدمها بد نیست، آن هم برای نوشتن از زخمها و دغدغه‌هایشان! آنها چیزی به ما نمی‌دهند و اغلب زخمی به زخمهایمان اضافه می‌کنند.

به راستی از آدمها چه می‌خواهیم؟‌