عزیز! می‌بینی شور زندگی را در انحنای لبخندشان، نگاهشان؟!

حس می‌کنم نوری عظیم هر روز بیشتر از قبل زمین را دربر می‌گیرد. این زمینِ دل‌شکسته!

می‌بینی؟!

آوای واژه‌ها آمیخته با ملاحت نگاهش!

و او در جمع دوستانش آواز می‌خواند!

آن چشم‌های سبز مهربان!

و رقص نان در دستهای جادویی‌اش! گویی خوشه‌های طلایی گندم با آهنگ نسیم ضرب می‌گیرند!

لبخندهایی پر‌امید! از شرق تا غرب از شمال تا جنوب!

آرزوهایی درخشان! آه…

می‌بینی؟!

مهم نیست این روزها را چگونه تعبیر می‌کنی! به قول مولانا : 《هرکسی از زعم خود شد یار من》

مهم این است که آگاهی‌ات از جنس نور باشد، روشنی ببخشد و رشد دهد. تنها در اینصورت است که می‌توانی آگاهی‌ات را برای آیندگان ثبت کنی!

راستی بلدی خورشید باشی؟!