شاید نوشتن تنها جان پناه این روزهایم باشد.
شاید نوشتن روزی مرا به آن سوی رویاهایم بکشاند، دستم را بگیرد و بالا بکشد.
این روزها نوشتن جزئی از من شده، شاید هم من جزئی از نوشتن باشم. هیچکس نمیدانست آنچه در وجود من نهادینه شده بود اکنون به مرحلهی شکوفایی رسیده است.
همهی ما بذری نهفته درونمان داریم که منتظر شکفتن است. یک تلنگر، یک شکست، یک فروپاشی یا چیزی شبیه اینها سبب شکفتن بذر درونمان میشود.
از من نپرس چگونه رسیدم. از من نخواه پلهپله برایت شرح دهم که در من چه گذشت، اما اگر بخواهی سراپا گوش میشوم و تو را میشنوم، راستش شنیدهام؛《آدمهایی که شنوندهی خوبی هستند به سرعت به قلب گوینده مینشینند.》 کنارت میمانم تا راهت را بیابی؛ اما یادت باشد برای اینکه بِشکُفی باید چالشها و موانع را بپذیری و سعی کنی با شهامت از آنها عبور کنی. نتایج مهم نیستند، همین که انجامش میدهی مهم است.
شاید بگویند: البته که نتایج هم مهماند. من میگویم: فکرکردن به نتایج در ابتدا و برای شروع اصلا اهمیتی ندارد، وقتی جسارت قدم گذاشتن به فضای ناشناخته را داشته باشیم، اعتمادبنفس در ما نمود یافته و با ادامهی کار رشد میکند؛ اعتمادبنفس این آزادی را به ما میدهد که با موانع و چالشهای مختلفی روبرو شویم؛ خودمان را بهتر بشناسیم و موقعیتهای جدید را امتحان کنیم.
ثبت ديدگاه