بارها پیش آمده که پای حرفهای کسی نشسته‌ایم‌ و چیزهایی شنیده‌ایم و در جوابش گفته‌ایم:《 اینها را خودم می‌دانم.》

یا اگر با طرف کمی رودربایستی داشته باشیم سرمان را به علامت تایید تکان می‌دهیم اما در عمل حرفهایش را از این گوش شنیده از آن گوش بیرون می‌دهیم.

بعد هم در دل می‌گوییم هنر کرده، اینها را که خودم هم می‌دانستم!

ما خیلی چیزها را می‌دانیم اما چقدر به دانسته‌هایمان پایبندیم و واقعا به آنها عمل می‌کنیم؟!

این روزها حجم اطلاعات ما بسیار بالا رفته و خدا را شکر همه به اندازه‌ی نیازشان می‌دانند!

حالا یک سوال پیش می‌آید؛ آیا به اندازه‌ای که می‌دانیم، اقدام و عمل هم می‌کنیم؟

بنظر من چیزی که این روزها کم است دانستن نیست اقدام‌کردن است. دانستن ساده است و اقدام‌‌کردن دشوار.

ما می‌دانیم‌ که باید روی فلان رفتارمان کار کنیم. یک ویژگی رفتاری در ما هست که باعث می‌شود در روابطمان تنش و بحث‌کردن را مدام تجربه کنیم، می‌دانیم اشتباه است اما برای تغییر چه اقداماتی انجام داده‌ایم؟

می‌دانیم که باید برای سلامت جسم‌مان ورزش‌کردن را در برنامه‌ هفتگی‌مان بگنجانیم؛ چقدر اقدام کرده‌ایم؟

می‌دانیم که باید به روابط آسیب‌زننده پایان دهیم، با دوستی بیرون می‌رویم و وقتی به خانه برمی‌گردیم تمام انرژی‌مان تخلیه شده و حالمان خوب نیست؛ اما با او ادامه می‌دهیم!

 

می‌دانیم باید برای فرزندمان وقت بیشتری بگذاریم با او بیشتر حرف بزنیم، درباره علائقش و دوستانش بیشتر بپرسیم و گفتگو کنیم. او را بیشتر بشنویم و آخر هفته‌ها با هم بیشتر تفریح کنیم، اما همچنان سرگرم دغدغه‌های زندگی هستیم!

ما خیلی چیزها می‌دانیم و وقتی هم کسی برایمان از مسائل ساده و معمولی زندگی می‌گوید در دل مسخره‌اش می‌کنیم و می‌گوییم:《 خودم می‌دانم، همه‌ی اینها را بلدم!》

واقعا بلدیم؟!

اگر خوب می‌دانیم و بلدیم چرا هیچ تغییر و تحولی در ما و زندگی‌مان ایجاد نمی‌شود؟

چرا ماهها و گاهی سالها در کلاف سردرگم مشکلات‌مان دست و پا می‌زنیم و هیچ تغییری اتفاق نمی‌افتد؟

دانستن به تنهایی کافی نیست، بلد‌بودن یعنی برخاستن، دست‌بکارشدن و اقدام‌کردن و تا رسیدن به نتیجه‌ی دلخواه ناامید نشدن!