امروز از ششو نیم صبح تا حدود یازده شب در سه دفتر مختلف دیوانهوار نوشتم. نوشتم و پیش رفتم. اگر در فایل ورد مینوشتم تعداد کلمات مشخص میشد اما با نوشتن در دفتر معلوم نمیشود چند کلمه نوشتهام.
روزهایی هست که در خانه میچرخم و دوست دارم کاری متفاوت انجام بدهم؛ کاری متفاوت از کارهای ملالآور خانه و شستن و پختن.
چند صفحهای کتاب خواندم و بعد دیوانهوار طی چندین ساعت به نوشتن پرداختم. گاهی از نوشتن دست میکشیدم و کار دیگری انجام میدادم و دوباره مثل کنه به دفتر و خودکارم میچسبیدم و سریع مینوشتم و صفحات را یکی پس از دیگری سیاه میکردم.
نمیدانم چند نفر از دوستانم این حس و حال را تجربه کردهاند. حس و حالی که هیچ چیز آرامت نمیکند به جز نوشتن.
گاهی چیزهایی میبینم و از خودم میپرسم چرا این آدم هر روز و روزی چند ساعت بیرون از خانه به تفریح و گشتوگذار میپردازد؟
یا چرا بعضی آدمها تند و تند به سفر میروند. حتی یک تعطیلی آخر هفته را در خانه نمیگذرانند؟
امروز فهمیدم سبکزندگی هر کسی و مدل ذهنیاش باعث میشود در مواقع نا آرامی فضای متفاوتی را تجربه کند.
جایی نقلقولی شنیدم از یک نویسنده که گفته بود: ” بزرگترین مشکل بشر امروز اینست که نمیتواند، ساعتی با خود تنها باشد.”
من افراد زیادی را دیدهام که تحت هیچ شرایطی نمیتوانند تنها بمانند. بنظر من در دنیای امروز ما، تنهاماندن و در تنهایی اندیشیدن یک مهارت است؛ مهارتی که تعداد خیلی کمی میتوانند از عهدهاش بر آیند. ما در این تنهایی تمرکزکردن را نیز تمرین میکنیم.
تنهایی بهایی است که برای متمایز شدن میپردازیم.
در این شکل تنهایی باید هیچکاری نکرد و فقط اندیشید و ساعتی را در سکوت نشست. بدون نوشتن، بدون موبایل و بدون همصحبتی با کسی. این شکل تنهایی رشددهنده و لذتبخش است.
شاید به نظر عدهای سخت و دشوار باشد؛ اما برای کسانی که نوشتن را انتخاب میکنند، تاثیر فوقالعادهاش را بعد از مدتها در نوشتههای خود میبینند.
ثبت ديدگاه