روزهایی که هیچ چیز به ذهنم نمی‌رسد و هیچ ایده‌ای برای نوشتن ندارم، دقایقی طولانی به صفحه سفید زُل می‌زنم و به مغزم فشار می‌آورم تا بالاخره چیزی برای نوشتن بیابم. به خودم می گویم به هر ضرب و زوری شده باید باید چیزی بنویسی؛ و حالا به هر ضرب و زوری شده خود را به انجام این برنامه که تنظیم کرده‌ام، متعهد می‌کنم.

 

این روزها بیش از پیش به آدمها و واژه‌ها دقت می‌کنم.

نظاره‌گر بودن بدون نظر دادن. دقیق شدن به حرفها و رفتارها بدون رنجیدن و یا قضاوت‌کردن.

گاهی دشوار است که فقط بیننده و شنونده باشی، بدون هیچ عکس‌العملی!

من نظاره‌کردن را تمرین می‌کنم.

من درک کردن را تمرین می‌کنم.

تمرین می‌کنم از هیچ آدمی و هیچ حرفی نرنجم.
تمرین می‌کنم تمرکز بیشتری بر خودم، افکارم و کارهایم داشته باشم.

تمرین می‌کنم با نامهربانی‌ها فرو نریزم.

تمرین می‌کنم قوی‌تر باشم.

تمرین می‌کنم کمتر غذا بخورم و بیشتر پیاده‌روی کنم.

تمرین می‌کنم بیشتر ببخشم و بگذرم.

تمرین می‌کنم وقت بیشتری برای دوستی‌های باارزشم صرف کنم.

تمرین می‌کنم شرایطی را که دوست ندارم، رها کنم.

تمرین می‌کنم نظم‌شخصی را در برنامه‌ی روزانه‌ام جای دهم.

تمرین می‌کنم آرام‌تر باشم.

تمرین می‌کنم بیشتر بنویسم و بیشتر بخوانم.

من ، تمرین‌‌کردن را تمرین می‌کنم.

تکرار پشت تکرار و پیشروی در مسیر توسعه‌ی فردی؛  و این چرخه‌ی تمرین همچنان ادامه دارد.

تداوم اساس برنامه‌ی روزانه‌ی من است و تا رسیدن به قله ادامه دارد.