در چند روز گذشته سه مطلب با عنوان تجربه نگاری نوشتم. قصد دارم این عنوان را هر از چند گاهی به مطالبم اختصاص دهم و بیش از پیش از تجربیاتم بنویسم.

این روزها من از آدمها بیشتر می‌آموزم. بعضی از آدمها صبور بودن ،شجاعت، مهربانی، قدر شناسی ،تأمل کردن و بسیاری از خصوصیات خوب و مثبت دیگر را به من می آموزند.

از آدمها می توان یاد گرفت و نوشت. فرقی نمیکند این درس‌ها را با تجربه ای شاد و مثبت یاد گرفته باشی یا تجربه ای بد و منفی. در هر صورت از هر کسی می توان آموخت.

در چند ماه گذشته درباره‌ی موضوعات مختلفی مطالعه کردم و نوشتم. شاید در روزها و ماههای آینده درباره‌ی عشق بیشتر بخوانم و بنویسم. احساس می کنم راجع به عشق خیلی کم می دانم.

فکر می کنم آدمها درباره‌ی عشق آگاهی چندانی ندارند،هر چه بلدند و می‌دانند اطاعاتی ناقص و یا اشتباه است.

تجربه‌ی این روزهای من این است،هر چه بیشتر می خوانم و بیشتر می نویسم حس می کنم چقدر کم می دانم.

هر زمان که کار نوشتن مقاله‌ای را به پایان می‌رسانم انگار وزنه‌ی سنگینی از روی شانه‌هایم برداشته‌اند. احساس سرخوشی حاصل از خواندن و فهمیدن و نوشتن و به اتمام رساندن مقاله فقط چند دقیقه با من است. سفارش مقاله‌ی بعدی که می‌آید حس می کنم آن بار سنگین را دوباره بر شانه هایم گذاشتند. خواندن و نوشتن و بررسی شروع می شود و دوباره روز از نو و روزی ازنو…

اما این وسط چیزی به من اضافه می‌شود،احساس می کنم روز به روز بارم غنی‌تر می‌شود باری غنی و لطیف از جنس شادی !

نمی دانم ،شاید این حس لطیف و نرم و شادِ درونم مرا ترغیب می کند درباره‌ی عشق بیشتر بخوانم و بنویسم. هر چه هست حس جالبی است. باید درباره‌ی عشق بیشتر بدانم.

 

مطالب بیشتر:

عشق در سایه و پوشیدگی رشد می‌کند. 

بی عشقی می‌تواند… 

چرا عشق را انکار می‌کنیم؟