امروز ساعات زیادی به خواندن گذشت. فصل هیجدهم کتاب (شکست بخورید و برخیزید)را می خواندم. به طرز عجیبی با نویسنده همذات پنداری می کنم. احساس می کنم حرف های من و اندیشه هایم در این کتاب آمده!

نویسنده به شکل جالبی خوشبین است . حتا وقتی دچار بیماری می شود و پزشکان اعلام می کنند که این بیماری درمان ندارد، او می گوید من می خواهم اولین کسی باشم که بر این بیماری غلبه می کند ،و چقدر شگفت انگیز که او با ماجراهایی که تعریف می کند ،موفق می شود بر بیماری غلبه کند.

همیشه ماجراجویی ،امید ،تلاش و سرسختی را ستوده ام. من هیچوقت رابطه‌ی خوبی با سکون و ایستایی نداشته‌ام و در تاریک‌ترین و تلخ‌ترین روزها به دنبال بهانه‌ای برای آموختن،شادی و ماجراجویی بوده ام. نوشتن ،کمترین کاری بوده که برای رهایی از لحظات تلخ انجام داده ام .

خرید یک جلد کتاب ،خوردن یک لیوان چای ،گوش دادن به موسیقی و نوشتن باز هم نوشتن ،موجی از شادی و امید را به قلب من سرازیر می کنند.

من در روزها و ماههایی که اغلب افراد از ترس بیماری در قرنطینه بودند،بیشتر از همیشه کتاب خواندم،بیشتر از همیشه در دوره های آموزشی شرکت کردم و بیشتر از همیشه با افرادی هم دغدغه با خودم آشنا شدم، بیشتر از همیشه نوشتم و بیشتر از همیشه آموخته هایم را انتقال دادم .یاد دادم تا بهتر یاد بگیرم.

من برای ماهها و سالهای آینده لیست بلندی از کارهایم نوشتم. کارهایی که باید هر روز انجام دهم بدون وقفه و بدون هیچ بهانه ای .

به قول اسکات آدامز:

مطالعه ای که طی چند سال گذشته انجام شده وتوجه زیادی را به خود جلب کرده است،نشان می دهدکه تبدیل شدن به یک متخصص در هر حوزه ای،نیازمند ده هزار ساعت تمرین منظم است.

 

مطالب بیشتر:

امروز همان روز مد نظر من است 

شکست می خورم و برمی خیزم