http://bitakeyhani.com

یک

به منظره ی پشت پنجره نگاه می کنم. به آسمان و کبوترانی که روی بام ساختمان رو به رو نشسته اند؛ به ابرهای سفید پنبه ای زُل می زنم گردنم را کج می کنم تا کشف کنم این چند تکه ابر به چه چیزهایی شبیه هستند.

دو

در کوچه ی خلوتی قدم می زنم و به شبنم های زلالی که پس از باران بر روی برگها نشسته با شگفتی نگاه می کنم. شبنم های غلتانِ ریز و درشت روحم را سرشار از شادی و طراوات می کنند.

سه

چشمانم را باز می کنم ؛و چهره ی متبسم همسرم را مقابلم می بینم. می گوید: خواب می دیدی؟ گیج و منگ اطرافم را نگاه می کنم. می فهمد در پیدا کردن زمان گیج شده ام. می گوید : الان عصره. می خندم .فکر کردم صبحه. تماشای چهره ی کسی که خواب است چه جذابیتی می تواند داشته باشد ؟! فکر می کنم با تماشای طولانی به چهره ی یک نفر به عمق احساسش پی می بریم .شاید.

چهار

کلاس سوم دبیرستان یک دبیر شیمی داشتیم که تاکید می کرد برای یادگیری بیشتر از روی درس رونویسی کنیم و در حین نوشتن بخوانیم. البته نه یک بار . هرچه بیشتر بهتر. می گفت آنقدر بنویسید که دست تان درد بگیرد. وقتی هیچ ایده ای ندارم شروع به نوشتن می کنم . آنقدر می نویسم که دستم درد بگیرد .

پنج

هر اتفاقی یک درس با خود دارد. می شود به چرایی رفتارها ،حرفها و ارتباط آنها با رویدادها نگاهی متفاوت داشت.همه ظاهر را می بینند. می توان عمیق تر دید .می توان جور دیگری فکر کرد.گاهی باید خلاف جهت رودخانه شنا کرد. به قول صادق هدایت:” به راهی که اکثر آدمها می روند،شک کن. از متمایز بودن نترس. انگشت نما بودن بهتر از احمق بودن است”.

مطالب بیشتر:

اگر قصه ای برای گفتن نداری،برای چی زنده ای ؟ 

عالی ترین شکل تعهد ،تعهد به تردید است.