اوست؛ پیدای پنهان | بُرشی از یک تجربه
۱. تا قبل از اینکه وارد دنیای خودشناسی شوم دربارهی انرژیها و تاثیر آنها بر افکار و زندگی چیزهایی شنیده بودم اما خیلی برایم جالب نبود و پیگیر نبودم. وقتی در مسیر بیداری قدم میگذاری، اوایل انتظار داری همه چیز عالی و درست و بدون مشکل پیش رود، شاید فکر کنی حالا که با خالقم ارتباط نزدیکتری دارم او نیز هوایم را دارد و خواستههایم یک به یک اجابت میشوند، اما [...]
تسلیم حق باش!
چهل شب دیدار داشتم و در نیایشهایم با تمام قلبم میگفتم: تسلیمم! ماهها گذشته و تسلیمم برایم تبدیل به سبک زندگی شده! صادقانه میگویم اوایل تسلیم شدن دشوار بود، خیلی دشوار! در کلام ساده بود اما وقتی مورد سنجش قرار میگیری و از آسمان و زمین برایت چالش میبارد، آگاهیات کمکم بالا میآید اول پذیرش سخت است اما وقتی حس کردی گوشهی رینگ گیر افتادی اشکها سرازیر میشوند و میپذیری. پذیرش [...]
در پسِ ویرانهها و آشوبها با خود حقیقیات روبرو میشوی.
متن زیر از کانال تلگرامی Dnapluse است. این متن برای من بسیار الهامبخش و سرشار از آگاهی و آرامشدهنده است. انسان های زیادی به دنبال حقیقت هستند اما عده ی کمی حاضر به رو به رو شدن و عبور از آشوب های درونشان هستند. شمس، نیامده بود تا مولانا را آرام کند !! چون که او با مریدان و کتاب ها و مجالس خود آرام بود !! شمس آمد تا آشوب [...]
در دلم هزار فانوس روشن است.
در دلم هزار فانوس روشن است. همه چیز به هم ریخته و زندگی زیر و رو شده؛ به قول شمس بگذار زندگیات زیر و رو شود از کجا معلوم که زیر زندگیات بهتر از رویش نباشد! در دلم هزار فانوس روشن است. وقتی از جلسه با تراپیست بیرون آمدم، گیج بودم. نمیدانستم باید از سمت چپ خیابان به خانه برگردم یا راست؟! کنار باغچهی کوچکی در پیادهرو خیابان ایستادم، لحظهای درنگ [...]
درسی از زندگی | موجهای خروشان
همچنان که سوار بر موجهای خروشان زندگی بالا و پایین میروی و تمام توجه و تمرکزت بر خویش و لحظهی اکنون است، طوفانی سهمگین از راه میرسد و با تمام قدرت لرزه بر پیکرت میاندازد، عواطف و احساساتت را هدف میگیرد، و پیدرپی بر پیکرت ضربه میزند. موجها به شدت تکان میخورند و تو با تمام توانت بر ایستادن و محکم ماندن پافشاری میکنی. میخواهی به بازی ادامه دهی. صداهایی از [...]
بنشین و پازل زندگیات را متفکرانه بچین!
آمدند و رفتند؛ عدهای با اثرشان ماندگار شدند، زخمی زدند، عشق ورزیدند، درسی به ما آموختند و رفتند؛ باید میآمدند، اثری میگذاشتند، چه شیرین چه تلخ! این رسالتشان بود. درسش را بگیر و اثرش را همچو فانوسی در دست بگیر تا در تاریکیهای زندگی راهنمایت باشند. هر انسانی که به زندگی ما وارد میشود آموزگار ماست. آموزگاران گاهی کنار ما زندگی میکنند و گاهی از زندگیمان میروند و یا با ارادهی [...]
نامش آواز است.
نامش آواز است. او شگفتانگیز و کمی مرموز است. اما در کنارش حس خوبی دارم. ساعتها در کنار او برایم آنی میگذرد. هر چند که او زمان را نمیفهمد! مرا میبیند، مرا میشنود، حرف میزنیم. او من است و من اویم. طنین صدایش به آوازی دلنشین میماند. کلامش گیراست، کلامش آگاهی میبخشد، روح را جلا میدهد. وقت بیتابی در آغوشش گم میشوم، نور میشوم و حقیقت را شفافتر میبینم. او میگوید [...]
تو فقط باش!
پرسیدم: رسالتم چیست؟ گفت: فقط 《باش》! فقط باش! دو کلمه؛ و این دو کلمه هر روز دقایقی طولانی مرا به فکر فرو میبرد. فقط باش! کجا، چه مدت، برای چه؟ و چرا باید باشم؟ حضورت لازم است. همیشه حضور داشته باش! بمان، وصل بمان، بشنو، ببین، باش، تو فقط باش! لذت حضور و وصل شدن به منبع یعنی بودن. من هستم.
کمکم صبورتر میشوی!
کمکم میفهمی رنجات سبب شده که به درون بروی، خویش را بشناسی و به خالقت وصل شوی! کمکم صبورتر میشوی! کمکم به یک شنوندهی خوب تبدیل میشوی! کمکم تبدیل به یک مشاهدهگر میشوی! کمکم وصل شدن به نیروی برتر تبدیل به عادت میشود! کمکم آنچه میبینی را برای خویش تحلیل میکنی، زندگیات را پازل میکنی، درکش میکنی و درسش را میفهمی! کمکم عشقی ژرف و شگفت درونت جوانه میزند و شروع [...]
وقتی به حق و حقیقت نزدیک میشوی…
وقتی حقیقت جهانت را دریافتی قلبت پذیرا میشود. وقایع و هر چه در اطرافت هست را بهتر میپذیری. قلب آرام میگیرد. میفهمی خالقت برای چه تو را به دنیا فرستاده! میفهمی رسالتت چیست و چرا تو برای زندگی در کنار این افراد انتخاب شدی! میفهمی در حالیکه زخمهایت را شفا میدهی همچو نوری برای روشنی راه اطرافیانت باشی. 《 او》 میگوید: تو فقط باش! میدانی طلب عشق از کسی یا کسانیکه خودشان [...]
مراد از آفرینش ما چیست؟
مُراد از آفرینشمان شناخت خویش است، یافتن رسالت خویش و به تکامل رسیدن. این کل مسیر است؛ بیدارشدن! و بیداری زمانبَر است. سالها باید در راه رسیدن به بیداری ثابت قدم باشی! اما آگاه باش که بیداری تَه ندارد. هر راهی غیر از این دور باطل است و تهش به پوچی و سردرگمی میانجامد. در این مسیر عشق واقعی را تجربه میکنی، به صلح میرسی و صبور بودن و تسلیم شدن [...]
ورود به دنیای خودشناسی
روزی روزگاری غمی درونم در جریان بود؛ غمی ناشناخته که نمیدانستم ریشهاش چیست! خود را به جریان زندگی و دستان خالقم سپردم. زندگی روز به روز دشوارتر میشد. خالقم افرادی را به زندگیام آورد تا به من تلنگر بزنند، زخم بزنند، بشکنند، رفاقت کنند، رقابت کنند و آینه شوند و من خویش را در آنها ببینم. آگاهی را قطرهچکانی به روحم تزریق کرد! زمان زیادی طول کشید تا به درون روم [...]
جایی که حس کنم…
جایی که حس کنم فضا و ارتباط رقابتی هست، بی درنگ از اونجا خارج میشم. جایی که حس کنم دارم مقایسه میشم، ارتباطم رو کم و کمتر میکنم و در صورت امکان قطع میکنم. جایی که حس کنم آدمها نگاهی از بالا به پایین به من دارن و با تحقیر من و دیگران نفسشون رو تغذیه میکنن، ارتباطم رو کاملن قطع میکنم. جایی که حس کنم طرف مقابلم آنقدر مَنیت داره [...]
تجربهنگاری| ملاقات با کودک درون
و کیست که بتواند این چنین ژرف تو را به درون ببرد تا با خویش ملاقات کنی و قطرهقطره آگاهت کند، چنانکه با حیرت به زندگی بنگری! آیا تا به حال عشقی چنان وسیع و عمیق را تجربه کرده بودی؟ _ نه! لبخندی به پهنای صورتم ساعتهاست که بر چهرهام جا خوش کرده، میبینم! حقیقت دیدنیست و شگفت! پروردگارم، سپاس.