او (دوستم)حامی حقوق حیوانات است .گربه های خیابانی را جمع آوری می کند.
پس از رسیدگی به آنها و چکاپ و اطمینان از سلامت شان به افرادی می سپارد
تا از آنها حمایت ونگهداری کنند.
یک
پشت چراغ قرمز هستیم.پسرکی ده-دوازده ساله دور ماشین می چرخد
و اسپند دود می دهد.دوستم پشت فرمان است. کیفش را باز می کند.
پسرک جلو می آید. دوستم یک اسکناس ده هزار تومانی در می آورد و به پسرک می دهد.
پسر می گوید:” ایشالا هر چی از خدا میخوای بهت بده”.
دوستم شیشه را بالا می کشد .چراغ سبز می شود.
دو
توی ترافیک هستیم. ماشینها لاکپشتی حرکت می کنند.
من مشغول حرف زدن هستم و او ریز ریز می خندد.
حرف هایم بنظرش جالب و بامزه می آیند.
ماشین ها توقف می کنند سپس حرکت می کنند.
دوستم نگاهش را به آنطرف بلوار می دوزد .از این تاخیر در حرکت استفاده می کند
و نگاهش را به منوی یک رستوران که روی یک بنر بزرگ نوشته شده ،می دوزد.
این حواس پرتی کار دستش می دهد!
ماشینش به ماشین جلویی برخورد می کند. راننده پایین می آید.
دوستم پیاده می شود. راننده می گوید:خانم حواست کجاست؟
دوستم با لبخند می گوید:”ببخشید”.
راننده وقتی مطمئن می شود چیزی نشده میرود و سوار ماشینش می شود .
دوستم می خندد و می گوید : وقتی پرسید حواست کجاست میخواستم بگویم :
حواسم به منوی رستوران بود!
سه
من پیشنهاد می دهم صبحانه حلیم بخوریم
اما او می گوید مدتی ست که گیاهخوار شده و پیشنهاد آش می دهد.
به دو خوراک سرا می رویم. آش ندارند فقط حلیم!
می گوید :چه کار کنیم ؟! می گویم : بزنیم به دلِ کوه.
چهار
در کوهسار از ماشین پیاده می شویم،
می گوید:”ماشین کثیف است. می گویم :”نه خوبه تمیزه “
می گوید :” توی این هفته خیلی گربه جابجا کردم!
یک لحظه از سرم گذشت اَه …جایی که نشسته ام گربه های خیابانی را نشانده!
اما زود فراموش می کنم چون درکوهستان هستیم و منظره ی پاییزی فوق العاده است.
لبخند می زنم . هوا را می بویم. همین چند لحظه پیش من جای گربه ای نشسته بودم!
پنج
شیب کوه زیاد است تپش قلبم بشدت بالاست. می خواهد در حین راه رفتن حرف بزنیم.
دلش می خواهد من برایش حرف بزنم.خودش درسکوت از کوه بالا می آید.
من به خاطر حرف زدن همراه با کوهنوردی به نفس نفس می افتم.
او غش غش می خندد.
شش
او پیشنهاد می دهد یک بچه گربه را به سرپرستی بگیرم.
مشکلی با حیوانات ندارم آنهارا دوست دارم ، اما
نگهداری از یک حیوان در خانه برایم آسان نیست!
حیوانات برای سرگرمی و بازی نیستند.
همیشه فکر می کنم رسیدگی و توجه به آنها وقت و انرژی زیادی می طلبد
و من نه وقتش را دارم و انرژی اش را.
هفت
مرا درِ خانه پیاده می کند کتابهایی رد و بدل می کنیم.
همدیگر را در آغوش می کشیم و جمله ی همیشگی را به هم می گوییم:
” امروز فوق العاده بود”
از هم تشکر می کنیم. او می رود و من به خانه می آیم.
هشت
در دوستی کیفیت بهتر از کمیت است.
مهم نیست من فقط همین یک دوست را دارم که ماهی یکبار
یا چند ماهی یکبار او را می بینیم. مهم کیفیتِ دیدارماست.
مهم نیست شبیه هم باشیم یا نباشیم
مهم این است که به تفاوتهای هم احترام می گذاریم
وسعی می کنیم تشابهات مان را تقویت کنیم.
برای ادامه ی دوستی همین قدر کافیست.
ما بیش از چهار سال است که یکدیگر را می شناسیم
به تفاوت ها و عقاید هم احترام می گذاریم و فراموش نمی کنیم
این دوستی هر قدر قدیمی تر شود و ادامه یابد
اصلِ احترام به حریم خصوصی باید در آن حفظ شود.
ثبت ديدگاه