۱.

زندگی همچو صحنه‌ی نمایش است؛ تو آمده‌ای نقش‌ات را به خوبی بازی کنی! بازی کن!

تو آمده‌ای تا داستان را بخوانی و نقش‌ات را ایفا کنی، اگر فکر می‌کنی نقش دشواری را به تو داده‌اند یا احساس ناتوانی می‌کنی سخت در اشتباهی! کارگردان به توانایی‌ات نگاه می‌کند و تو را برای نقش‌ات انتخاب می‌کند. او در تو چیزی دیده که خودت قادر به دیدنش نیستی!

۲.

دکتر گفت: زندگی کنید، زندگی را زندگی کنید؛ کنار هم آشپزی کنید، کارهای دستی مثل: قلاب‌بافی یا گلدوزی.

با ناامیدی نگاهش کردم. به نظرم در این زمانه‌ دشوار است که دختران نوجوان را به کارهایی مثل بافتنی و گلدوزی ترغیب کنیم.آقای دکتر با هیجان درباره‌ی آشپزی‌اش در روزهای تعطیل تعریف می‌کرد. می‌گفت: از کارهای ساده لذت ببرید.او لحظه به لحظه‌ی یک زندگی معمولیِ ساده را با لبخند و هیجان تعریف می‌کرد. گاهی فکر می‌کنم چه قدر از یک زندگیِ ساده‌ی معمولی دورشده‌ام؛ دوووور.

۳.

《کسی که برایت آرامش به ارمغان می‌آورد مستحق ستایش است.》احتمالن این جمله بارها و بارها به چشمتان خورده یا از کسی شنیده‌اید؛ جمله‌ای که شاید به سادگی از آن عبور کرده و برآن تامل نکرده‌اید. چند روز پیش وقتی زیر آواری از مسائل و گره‌های زندگی در حال خم شدن بودم جملاتی شنیدم و همدلی‌هایی دیدم که باعث شد دوباره برخیزم. آرام شدم، به زیبایی آرام شدم. یک زن اغلب در میان طوفانهای زندگی تکیه‌گاهی می‌طلبد، همسفری که خستگی‌هایش را به او بسپارد و درپناهش آرام گیرد‌.

سپس پی بردم چقدر وجود برخی آدمها در زندگی‌ام برای سبز شدن دوباره، حیاتی‌ست! او را ستایش کردم، او که آرامش را به من و زندگی‌مان می‌بخشد.‌