گفتم: در ستایش ناامیدی!

تعجب کرد!

بله، شاید عجیب باشد اصلن چرا باید ناامیدی را ستایش کنیم؟! شاید فکر کنی ناامیدی مزخرف است. شاید در برهه‌ای از زندگی ناامیدی را تجربه کرده باشی. وقتی درشرایط ناامیدی قرار می‌گیری به نظر می‌رسد هیچ روزنه‌ی روشنی وجود ندارد؛ گویی هر لحظه بیشتر به درون چاهی عمیق فرو می‌روی! هیچ راهی نیست! حصاری از تاریکی و ترس و نگرانی اطراف تو را فرا گرفته؛ و گویی با هر دست و پا زدنی بیشتر در چاه ناامیدی فرو می‌روی!

اما، من جور دیگری فکر می‌کنم.‌ راستش رابخواهی ناامیدی چندان هم بد نیست؛ به نظرم خیلی هم خوب است. ناامیدی باعث می‌شود بفهمی هیچ‌کسی نیست که دستت را بگیرد، که یاری‌ات دهد! به بن‌بست خوردن یعنی باید راه دیگری بیابی! آسان نیست اما چاره‌ی دیگری نداری؛ بلند می‌شوی و باروبندیلت را جمع می‌کنی و مسیر دیگری را امتحان می‌کنی. البته حتمن حتمن حتمن در این مسیر به یک همدل، همزبان و همراه نیاز داری!

من این مدل ناامیدی را خیلی دوست دارم؛ ناامیدی‌ای که منجر به پویایی می‌شود. این ناامیدی وجهه‌ی دیگری از خودت را برایت نمایان می‌کند؛ حس‌ات به خودت بهتر می‌شود، امید کم‌کم وجودت را فرا می‌گیرد و ادامه می‌دهی، تو باید ادامه دهی.