هوا گرگ و میش بود. او طلبیدم و من نیز او را طلب میکردم. شمعی روشن کردم، کاسهی آبی مقابلم بود و مُشتی خاک؛ نسیمی از لای پنجره به درون خزید. لباس بلند و سفیدی بر تن کردم و نشستم؛ کمی بعد دیدمش!
من اویم و او من است. چهرهبه چهرهی هم، گاهی دست در دست هم!
او مرا میشنود و من او را …
وعدهی ما هر روز ساعتی قبل از سپیده دم!