به روشنی دریافته‌ام وقتی شروع می‌کنی به کارکردن روی خودت، انتظارات اطرافیان مخصوصن نزدیکترین فردِ زندگی‌ات از تو به شدت بالا می‌رود.

دیگر نمی‌توانی در مقابل ناملایمات و دشواری‌ها لوس‌بازی دربیاوری و از سختی و نشدن حرف بزنی! هیچوقت نباید خم به ابرو بیاوری!

اولین عکس‌العمل نزدیکترین فرد زندگی‌ات اینست که با ناباوری نگاهت می‌کند و می‌گوید: شوخی می‌کنی! تو؟! مگر می‌شود تو نتوانی کاری انجام دهی؟! اونم تو؟!!

نمی‌توانم، نمی‌شود، درمانده‌ام، حسش نیست، از پسش بر نمیام، فلان جا نمیام، سخت است و…

نه، دیگر کسی این حرفها را از زبان تو باور نمی‌کند. کسی باور نمیکند نتوانی از بحرانی عبور کنی، کسی باور نمی‌کند نتوانی برای مسئله‌ای راه حل بیابی؛ آشکارا می‌گویند: تو که خودت خوب می‌دانی باید چکار کنی، راهش را بلدی!

من دریافته‌ام وقتی مدتی طولانی رشد و قوی‌ بودن را انتخاب می‌کنی دیگر نمی‌توانی حرف از نمی‌توانم‌ها بزنی، کسی باور نمی‌کند!

همه براین باورند: شاید مدتی مشغول استراحت باشی یا نیاز به تمدید انرژی داشته باشی، نیاز به فکر کردن و تصمیمات بهتر داشته باشی اما مطمئنن می‌توانی و خوب هم‌می‌توانی!

این روزها دلم برای “نمی‌توانم‌” تنگ می‌شود. چه قدر دلم می‌خواهد این روزها چنین جمله‌ای بشنوم:” بسپرش به من و تو راحت باش!” چه قدر دلم می‌خواهد لوس‌بازی دربیاورم؛ بگویم بلد نیستم، نمی‌توانم، اصلن به من چه!

نمی‌دانم! شاید این هم ترفند اطرافیان است؛ که وقتی دم از خستگی و نمی‌توانم‌ها می‌زنی می‌خواهند به تو تلقین کنند که به اندازه‌ی کافی قوی هستی! نشان می‌دهند که غرزدن‌هایت را باور ندارند، زیرا تو توانمندی!

خب، قبول! من توانمندم اما نیاز شدیدی به استراحتی طولانی دارم.‌ دلم برای بی‌دغدغه بودن تنگ شده! به اینکه نگران هیچ چیزی نباشم. بتوانم برای سفری چند روزه به جایی خوش‌آب و هوا برنامه‌ریزی کنم بدون هیچ شاید و اما و اگری! …