من کتابها را بر اساس نیازهایم انتخاب کرده و در لیست مطالعه میگذارم.
هر گاه احساس کنم در فهم موضوعی نقص دارم یا با مسئلهای مواجه میشوم که در حل آن لَنگ میزنم، میگردم و جوابم را در میان خطوط کتابها میجویم.
شاید از نظر بعضیها اینکار سادهلوحانه به نظر برسد زیرا هیچ کس جای دیگری نیست و کسی نمیتواند نسخهی خودش را برای دیگری بپیچد؛ به هر حال معتقدم خواندن تجربیات دیگران در زمان بحرانهای زندگی و چگونگی خروج از آنها میتواند به روشنی ذهن و درک من کمک کند.
این روزها به دنبال راه حل متفاوتی میگردم حس میکنم باید مسیری را که در آن هستم تغییر دهم؛ حس میکنم در یک چرخهی باطل گیر افتادهام.
گاهی این جملهی کلیشهای از سرم میگذرد:” همیشه راهی هست.” و من جمله را کمی تغییر میدهم و میگویم:” همیشه راه مخفی دیگری غیر از این راه مشخص، وجود دارد.”
من یاد گرفتهام برای عبور از یک بحران راههای مختلفی را امتحان کنم.
برای حال و هوای این روزهایم کتاب گزینهی ب نوشتهی شریل سند برگ و آدام گرانت را میخوانم.
گزینهی ب اطلاعاتی دربارهی مواجهه با سختی، ارتقای حد تحمل و یافتن شادی به ما میدهد.
شاید خواندن کتابهایی از این دست گاهی کِسلکننده باشد، شاید روزها طول بکشد تا این کتاب صد و هشتاد صفحهای به پایان برسد اما چیزی که این سَبک کتابها را متمایز میکند، تجربهی زیستهی نویسنده و بسیاری افراد است که در یک کتاب جمعآوری شده؛ کتابهایی که _به عقیدهی من_ میتوانند بینش متفاوتی دربارهی بحرانهای زندگی و عبور از آنها به ما ببخشند.
گویی دلت آرام میگیرد زمانیکه میفهمی تو تنها نیستی، افرادی هم هستند که این مسیرهای سخت را تجربه کرده و از آن عبور کردهاند. دلت میخواهد داستانشان را بشنوی و الهام بگیری.
گاهی هم از دریچهی دیگری به موضوع نگاه میکنی؛ مثلن امروز با عمیق شدن در خودم حس کردم چه قدر آرامتر و با تواضع بیشتری با شکستها و بحرانهای زندگی مقابله میکنم!
من دریافتهام چه قدر میتوانم به روزهای روشنِ آینده امیدوار باشم. دریافتهام چه قدر داشتن تابآوری میتواند فرد را قوی و مصمم بسازد. چه قدر داشتن افراد حامی و همدل در نزدیک ما میتواند دلگرمکننده باشد و همین چیزها باعث میشود با قدرت بیشتری ادامه دهیم.