من کی هستم؟

سوال کوتاه است و به ظاهر ساده اما به غایت دشوار!

پاسخِ من کی هستم؟ نه اسم من است، نه ویژگیهایم، نه علائقم، نه کارم و نه روحیاتم و سلایقم.

پاسخ بسیار وسیع‌تر است.

من کی هستم؟‌

بگذارید این سوال را با یک سوال پاسخ بدهم.

من کی هستم؟ دوست داری کی باشی؟

با پرسش دوم همه‌ی رویاها و آرزوهایی که طی سالهای گذشته در سر داشتم از ذهنم گذشت. رویاهایی که برخی از آنها در شتاب زمان جا ماندند و به فراموشی سپرده شدند.

شاید در برهه‌ای از زمان خواهان رسیدن به آنها بودم اما با بینش امروزم نظری متفاوت دارم.

فکر می‌کنم اگر چیزهایی بوده که در حد یک خواسته‌ یا رویا رها شده، داشتن آنها قطعن برایم آرامش و سبکی روح به همراه نمی‌آورده!

بعضی خواسته‌ها از قلب نمی‌آیند، آنها خواسته‌ی نفس (ایگو)‌ هستند.

اگر امروز به این آگاهی رسیده‌ام پس می‌توانم آنچه را که قلبم می‌خواهد، داشته باشم. زیرا رسیدن به خواسته‌های قلب است که آرامش و سعادت به همراه می‌آورد.

این روزها، وقتم را با دقت به جزییات یا بهتر بگویم با توجه به ریز جزییات در زندگی‌ام می‌گذرانم.

وقتی به ریز جزییات توجه می‌کنی، حتا یک لبخند، برگ یک درخت، صدای پرنده، نسیم ملایم، یک جمله از کتاب، عطر یک گل برایت معنایی متفاوت دارد.‌

یاد جمله‌ای در رمان کتابخانه‌ی نیمه شب افتادم.《هرگز اهمیت بزرگ چیزهای کوچک را نادیده نگیر.》

به نظرم انسان امروز به توقف، توجه، آهسته حرکت کردن و تمرکز نیاز دارد. همه چیز به سرعت در حال پیش رفتن است. به کجا می‌خواهیم برسیم؟

به قول محمود دولت آبادی:

آنجا یک قهوه خانه بود 
اما ننشستیم به نوشیدن دوتا استکان چای، چرا؟
دنیا خراب میشد اگر دقایقی آنجا می‌نشستیم و نفری یک استکان چای میخوردیم؟! عجله، همیشه عجله…
کدام گوری میخواستم بروم؟
من به بهانه‌ی رسیدن به زندگی،
همیشه زندگی را کشته‌ام. 

در پاسخ به من کی هستم؟ می‌توانم دهها صفحه سیاه کنم. به نظرم پاسخِ این سوال در سبک زندگی هر کسی آشکار می‌شود.

 

در ادامه سه پاسخ برای پرسش” من کی هستم؟ ” آورده‌ام:

یک

وقتی می‌خواهم تجربه‌ی جدیدی را امتحان کنم، اما ذهنم سیخونک می‌زند کار تو نیست، از عهده‌اش بر نمی‌آیی، نمی‌شود و… در همان لحظه آگاهی‌ام به کمکم می‌آید، متوجه می‌شوم این صدای ذهن است؛ می‌گویم: تو ذهنی! من می‌توانم. سپس آماده‌ی امتحان کردن تجربه‌ی جدیدم می‌شوم. و در گیرو دار تجربه‌ی جدید درسی بزرگ و درخشان می‌آموزم.

من کسی‌ هستم که صدای ذهن را تشخیص می‌دهد. اگر در گذشته به صدای ذهن گوش داده بودم و مطابق میل او عمل کرده بودم، اکنون مسیر قبلی را پاک کرده و با خود آگاهی مسیری نو ساخته‌ام.

دو

وقتی از لابلای حرفهای یکنفر به دنبال نظرات ضد و نقیض می‌گردیم تا مچ بگیریم، وقتی دیگری را زیر ذره بین می‌بریم و قضاوت کنیم تا سوژه‌ای برای گفتگوهای شبانه همراه با تخمه‌ شکستن و لم دادن روی کاناپه داشته باشیم؛ همه‌ی اینها، نمودی از پاسخ به سوال بالاست.

تحول زمانی صورت می‌گیرد که آگاهی‌ات بالا می‌رود و در لحظه تشخیص می‌دهی آیا به خواست به ذهنم عمل کنم و به حرفهایم ادامه دهم یا ذهن را ساکت کنم و حرفم را قطع کنم؟‌

سه

وقتی آنقدر به ریزجزییات در خودت آگاه می‌شوی که می‌فهمی امروز در فلان موقعیت مثل دفعات قبل عصبانی نشدی و آرام از کنار موضوع رد شدی. همین که متوجه تغییر در تفکر و سبک زندگی‌ات شدی، یعنی در پاسخ به سوال من کی هستم؟ عمیق‌تر شده‌ای!

این سه مورد بالا فقط سرسوزنی از پاسخ به “من کی هستم؟” است؛ زمانی طولانی لازم است تا پاسخهای بیشتری بیابم.

رَه آسمان درون است پرِ عشق را بِجُنبان 

پرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نماند             مولانا